-
کاروان درون
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1387 19:33
کاروان درون به یادمی آوری به تو گفته بودم:"نمیخواهم بیش ازآنچه هستم درنظرتوجلوه کنم"اضافه کردم:"کسی که بخواهدخودش راچیزدیگری جزآنچه هست جلوه دهد شکست میخوردوزندگیش چیزی نخواهدبود جزداستان غم انگیزاین شکست"گفتی:"آدمهادرچه صورتی بهترین ارتباط راباهم برقرارمیکنند؟"گفتم:"بایدبه هم...
-
یادبی یادی
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 04:24
یادبی یادی راستش را بخواهی این هفته نمیخواهم چیزی رابیاد تو بیاورم.خودت خوب میدانی که من نه بیهوده گریسته ام ونه لبانم به اندکی شادی گشوده میشده.من مردغم وشادیهای بزرگم.شایدباورت نشودولی از پس نوشیدن شیرامروزآنچنان سرخوشی به من دست داده که فکرنمیکنم خراباتی ترین آدمهاهم بتوانند مدعی نوعی ازمستی باشندکه به من دست داده...
-
آناونانا
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1387 13:23
آناونانا احساسات پاک وبیغش این قطعه راتقدیم میکنم به بانونائی نه گوئی که میدانم میداند که دوستش دارم اینراباهمان اشتیاق سوزناکی مینویسم که حتم دارم اوبابی صبری انتظارخواندنش رامیکشد یادت هست ازبساط کتابفروشی های کنارخیابان چه لذتی میبردیم؟ یادت هست هرکتابی راکه برمیداشتم میگفتی: طوری به آنها دست میکشی که گوئی میخواهی...
-
چگونه راستی به گدائی می افتد؟
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1387 14:22
چگونه "راستی"به گدائی می افتد؟ یادت هست گفتی:"اینهاراست میگویندکه دنیا بامابه دشمنی برخاسته؟"گفتم:"روزگاری است که راستی به گدائی افتاده؟"گفتی:"راستس چگ.ونه به گدائی می افتد؟"گفتم:"وقتی شرم،سوپرمارکت فروش شلاق دایرکردورحم هم مشتری دائم اوشد،البته که زندگی دلاک مفلوکی میشودکه...
-
دریا -بی خیال از گناهکاری های خود
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1387 14:02
دریا،بی خیال ازگناهکاری های خود یادت هست ازسفرشمال آمده بودی؟به توگفتم:"چه دیدی؟"گفتی:"خوش گذشت"گفتم:"نگفتم چگونه گذشت که میگوئی خوش گذشت"میگویم:"چه دیدی؟"گفتی:"رفتم ساحل دریاوشناکردم!!!"گفتم:"رابطه دریا وساحل چگونه بود؟"گفتی:"دریاموج میزد وساحل نظاره میکرد"گفتم:"بیچاره دریاازتن ساحل کام میگرفته بی ترس ازنگاه گیج وگول...
-
تاوان هوس حضوردرمیکده
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1387 20:16
تاوان هوس حضوردرمیکده! یادت هست به من گفتی:"چراجامهائیراکه مردم باآنهاآب میخورنددرسقاخانه هابه اسارت بسته اند؟به تو گفتم:"ظاهرادلیلش این استکه آنهاراندزدندیازیردست وپاآلوده نشوندولی درافسانه هاست که جامهائیکه درسقاخانه هابه چنگال انتقام به زنجیرکشیده میشوندتاوانی است که به خاطرهوس ِحضوردرمیکده میپردازند"حالاچه؟چه کسی...
-
درندگی!
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1387 14:01
درندگی! یادت هست پرسیدی:"چراهدایت گیاهخواربود؟"ومن گفتم:"میخواست بین آنان که میدرندوآنانکه درنده میشوندبه تکلیفی عمل کندکه وجدانش راآسوده کند"وبازپرسیدی عریان ترین شکل بیان رابطهی بین آنان که میدرندوآنان که دریده میشوند چیست؟"گفتم درین موردداستانی میدانم بیابرایت تعریفش کنم": "...همیشه به این اندیشیده ام که بره...
-
حالابه چه تکیه داری؟
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1387 10:34
حالابه چه تکیه داری؟ یادت هست گفتی میخواهی اززبان خودم چیزهائی درموردمن بدانی؟بادت هست کفتم: "آهوی کوهی دردشت چگونه دوزا؟ اونداردیاربی یارچگونه دوزا؟" باورت نمیشودآهوباشم،پرنده ای بخوانم،غریب که ازریشه های تلخ تغذیه میکند،نمیبینی لبخندم از شادی نیست درحقیقت اشکهائی است که جاری نمیشوند!نگفتم من درگیرطولانی ترین عصیان...
-
درددل
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1387 13:59
درد ِدل نائی بیابازبان خودمان بی هیچ خجالتی باتودرددل کنم:زبان نَفَس ِخوش آهنگ زادگاه آدم است.درددل باآن به آدم آرامش میبخشدچون ریشه دروجوددارد.چیزی راکه بایدازباطنت سرچشمه بگیردنمی توان ازخارج بدست بیاوری.بنابراین فقط میتوانم این رابرای توبگویم:وقتی نمیتوانم بفهمم غم ِملایمی دروجودم احساس می کنم،غمی تلخ ودرعین حال...
-
حتی!
جمعه 31 خردادماه سال 1387 02:24
فیروزه حتی! بیا"نائی"همچنان که بایدازپشت حروف وکلمات تورا آنهم یکبارنگاه کنم به همان شیوه داستانی رابرایت بگویم مثل همیشه که گاه شادمان کندوگهی هم ازکردارآدمی عمق جانمان گزیده شود: این عادت هرروزه بود؛ازمدرسه که بیرون می آمدیم تاسرخیابان راهمان یکی بود،آن فاصله رابایک توافق بیان نشده آهسته طی می کردیم"گاگول"میدانی...
-
مرورگفتمگفت!!!
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 12:58
بیایکی ازگفتمگفتهایمان رامرورکنیم "تنها صداست که میماند!!!" یادت هست؟؟؟ گفتی: چرابه جای اینکه به حرفهایت گوش کنم یانوشته هایت رابخوانم بیشترآنهارامی بینم؟ گفتم: اگراظهاربشردرجهت تصویرشادی وزیبائی نباشدچون تصورآنهاراایجادنمیکندبهتراست ابرازنشود گفتی: توبه اندوه وزشتی هم میپردازی! گفتم: کسی که اندوه رافریادمیکنددراشتیاق...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 14:56
فیروزه تراژدی های زندگی به تو گفتم میدانی هنگامیکه میکوشیم چیزی رابدست بیاوریم دردرونمان چه جهنمی برپاست وبه بداهنگامه ایکه کوشش ما درراه رسیدن وبدست آوردن چیزدیگری باناکامی روبرومیشودازآن جهنم به جهنم دهشتناکتری کوچ میکنیم؟گفتی مستندی هم داری؟گفتم نبوغ اسکاروایلددربیان سرشت زندگی به این مهم اینگونه پرداخته که:زندگی...
-
رنگهای دلخواه
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1387 13:23
ر ن گ ه ا ی د ل خ و ا ه ! یادت هست مجذوب رنگهای پرنشاط پیراهن دختران کردشده بودیم؟یادت هست آن روزچقدرازرنگهاحرف زدیم بیادداری وقتی ازمن پرسیدی کدام رنگ رادوست داری گفتم:"همهی رنگها"را.وقتی پرسیدی چرا؟گفتم رنگ یک خاصیت است ومجوعهی رنگه باهم یک خاصیت کلی رابیان میکنندواین به آن خاطراست که هررنگی معنی خاصی داردکه اگرآن...
-
علاج تنهائی وعشق به زندگی
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1387 14:38
علاج تنهائی وعشق به زندگی! گلهانمیخواهندبمیرندمگربرای آزادی واین خودعالیترین شکل بیان علاقهی گلهابه زندگسی است( کامو ) آنچه برما گذشت حکایت تلخ آواره ای است که غرق دراندیشه های دوردست/بی خیال درگذرگاهی خلوت /سگی خفته رالگدمیکند/سگی درآفتاب لمیده وکسل ازبیخوابی شب وسرگرم اندیشه های سگی خویش/آن دوازجای میجهندوچون...
-
رفیق دیرودور!!!
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 17:01
رفیق دورودیر!!! آی رفیق دورودیر!یادت هست گفتی سهراب سپهری ازهمه چیزوهمه کس خوشش می آمدگفتم نه!اینجورنیست! گفتی پس چطوری است گفتم سهراب هم دلش به اندازهی یک ابرمی گرفت وقتی حوری دخترهمسایه را میدیدکه زیرکمیاب ترین نارون روی زمین فقه می خواند! دلش می گرفت ازشهری که مردش اساطیرنداشت وزنش به سرشاری یک خوشهی انگور نبود!...
-
ملولی
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 07:22
ملولی! نه باورنمیکنم شب نخوابی یاکوهنوردی آن مردقله هاراخسته کرده باشد!ملولی! این کلمه راخودت میگفتی وقتی کج رفتاری میکردند نسبت به تودرجمعی که هریک یگانه بودندبرایت ومیگفتی خدادرخلقتشان وقت صرف کرده وخودت خوب میدانی که چقدرشادشدم وقتی ازهمان روزهای اول مراپذیرفتی درجمع آن عزیزان دیده بودمت که هرکج رفتاری رامیبخشیدی...
-
رجاله ها
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 02:21
رجاله ها! یادت هست ازمن پرسیدی"چراوقتی ازدست ِبعضی هاعصبانی می شوی آنهارارجاله میخوانی؟"آن روززیرسایه کاجهای مقابل ساختمان مرکزی قدم میزدیم،بعدازنهاربود،منتظربودیم ساعت شروع کلاسهافرابرسدبه توگفتم:"واژه وقتی رنگ توهین می گیردکه بکاربرندهی آن شرم کندواباکندوجسارت نکندآن واژه رادروصف خودبه کارببردو من به راستی چنین...
-
نبشتن یانانبشتن
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 22:03
نبشتن یانانبشتن!!! آنروزرابیادداری که باهم آنچه را عین القضات نوشته بودخواندیم که: "...هرچه می نویسم پنداری دلم خوش نیست وبیشترآنچه دراین روزهانبشتم هم آنست که یقین ندانم که نبشتن بهتر است یانانبشتن..." نمیدانم آیامیتوانستی چنین حال وهوائی راحس کنی یانه؟ولی راستش رابخواهی شادمانی حاصل ازباتوبودن نمی گذاشت حس کنم،حس...
-
نه من نه تو!
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1387 02:57
نه من نه تو! تقصیرتونبودونیست دلارام،من بی هیچ گله ای ازتوگذشتم،تقصیرازمن هم نبود،شایداین توبودی که ازمن گذشتی، امیدوارم بی گله گذشته باشی.پس ازاین مصیبت وویرانی من دندان کینه بهم نفشردم ایکاش توهم چنین کرده باشی روانشناسی اجتماعی وتاریخی ما دررگ وپی رفتارهاوکردارهاوگفتارهایش که بازارگرم مکارهی رنجهای عظیم وزخمهای...
-
جستجو
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1387 16:44
جستجو حاصل جستجودرخودجستجوست،بخصوص آنچه که در گذشته می جوئیم شاید به گونه ای تجربهی مجددتوهمات ازدست رفتهی لحظه ای از خوشبختی باشد که می ارزدبادیگران تقسیمش کرد،یک هنرمنداگرهنرمندباشداین توان رادارد که آن لحظه راشناسائی وجداکندوآن را به یک معنی قابل انتقال تبدیل کند.هنرمندی که نتوانددرچم وخم های آنچه به نام زندگی...
-
یادبهاران
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 04:44
یاد بهاران روشن ازپرتورویت نظری نیست که نیست منت خاک درت بربصری نیست که نیست ناظرروی توصاحب نظرانند آری سرگیسوی تو درهیچ سری نیست که نیست (حضرت حافظ) این استعدادشگرف حافظهی خاکستری رنگ وعبورپرشتاب اندیشه وخیال ازآوندهای عصب های ابرآلودمن است که درکوچه پس کوچه های ذهن ِهمیشه درگیرم-پیوسته درکاراست تابهاران کم...
-
همبازی با مرگ
جمعه 24 اسفندماه سال 1386 11:55
همبازی با مرگ ! چه میشودکردکه من ازهمان آغازگاه دلبستهی سنگلاخ ترین جاده های پرفرازونشیب وعاشق کویرهاوخارزار های سوزان وسینه چاک صعودبه قله های بلند وازآنجاکه بازی جذاب ترین فعلیت بشر است بی هیچ حرفی همبازی همیشگی مرگ.این اشتیاق هاهمیشه مرابه دشت گشاده دست وبی منت خوشبختی میکشد.همان خوشبختی ساده ای که یک لاقبا...
-
خاطره-آغازگاه زندگی
جمعه 17 اسفندماه سال 1386 17:54
خاطر،آغازگاه زندگی برای:نیکو هرکس به کندوکاودریافتن آغازوپایان کارخویش یا دیگران نشسته باشدبی تردیددریافته است که برای هرکس همه جیزبایک خاطره مربوط به دوران کودکی وبیشترخانواده آغازمیشودهمین یک خاطره است که می توانداورایا به رستگاری برساندیاچون سیل خروشانی همهی بدبختیهارادربسترزندگیش جاری سازدبااین خاطره است که هرکس...
-
یاد تو
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 13:19
یاد ِتو! این بارهم دراوج اندوه تنهائی هایم لبخندتو تصویرشکوفه های بهاری رابرسطوح هندسهی حزن انگیزاین اتاقک دلگیرنقش میزند.دیگرتنهانیستم،نسیم ترنم صدای گرم توبرزورق یادبودهایت برزلال روان ذوق واشتیاق وتمناوهمه وهمهی هوسهایم پرده های پرغبارحزن انگیزترین غم نامه های فراموشی راازپنجره هاپس میزند.دراین کوچهی پریاس با...
-
بخواب
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 13:21
بخواب ای دخترِنازپروردهی بهار،به ستاک پُرشکوفه ی باشکوه عطرآگینی ازنارنجستانهای باغ صفاکیشان ِانسان دوست میمانی که دستان نرم وبلورآجین ِخواب شیرین ِهزاران دخترِعاشق تورادرربوده است،نفس هایت به من رندگی می بخشند.درآن پرنیان سبزی که به تن طنازت داری تجلی حجم ِوهم آلودومرموزی هستی به لطافت نسیمی که از هفت دریابه ساحل...
-
وسوسه
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1386 14:28
وسوسه آنگاه که دانه ای نمی میرددیگرجوانه ای درکارنخواهدبودتازندگی ازسرگیردحال که چنین است بایدپذیرفت که زندگی پیوسته هروجهش ازنهایت اندوه ونومیدی آغازمیشودکه شایدبازتاب ِآن اندوه،رقص ِاشک مستان باشد. سرشک میکندامشب به چشم مستان رقص که داده است ندانم به یاد مستان رقص؟ (بیدل شاعرِآینه ها) پس جامی گران ازآن می برگیرکه...
-
برای فردامیگوید:
پنجشنبه 11 بهمنماه سال 1386 14:09
برای فردا میگوید: دلم هوای شراب می کند،بریزبرایم به یادآن شبی که دیشب بودوتوبودی وآن پیالهی نوشین ومن که هنوز هستم وشبی دیگروپیاله ای دیگرکه خالی مانده است مثل دلم مثل دستم.دلم هوای شراب می کندودلم می میرد برای وقتی که می گفتی"سلامتی"دلم می سوزدبرای خودم که نیستی تادوباره برایم شراب بریزی.بریزبرایم ازآن خوش تلخ...
-
آن روز
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 14:24
آن روز "چه وقت بودنش"ضرورتاًمهم نیست ولی یکی ازروزهائی است که به هیچ وجه"به کجاختم شدنش"قابل تشخیص نیست.آنقدرآدمی گیج وگم وگول ِلذتها،ترسهاواضطرباتش هست که گذرزمانراحس نمیکند.شایدشبیه روزهائی است که دخترک شیرین زبان تازه بالغی تغییرات شگفت انگیزتازه ازراه رسیده ای رادراوج حیرت وناباوری در خودکشف میکند.حس میکندناشناخته...
-
نفهمیدن
پنجشنبه 27 دیماه سال 1386 14:21
نفهمیدن چه بداست نفهمیدن،چه بداست کژفهمی وچه غم انگیزاست که تشنهی فهمیدن باشی وره گم کرده سربه دیواربلند ناچاری وسترون ِبی بضاعتی کوفتن بویژه آنگاه که درشعله های اشتیاق میسوزی که کیستی وچیستی؟ازدل کدامین ذرهی هستی ودربطن بی قرارکدام رویدادابرآلوددرکدام سرزمین سربرکشیده ای؟وندانی وندانی وندانی چه اندوهباراست تاریکی...
-
دوست داشتن تاکجاتاچند؟تاحدجان فدائی؟
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 14:25
دوست داشتن تاکجاتاچند؟تاحدجان فدائی؟ مگرتوچقدرمیتوانی بی هیچ شائبه ای دوست بداری وبه تاوان این دوست بردنها روزی هزارباربمیری وباززنده شوی که دوباره دوست بداری وبه خاطرش بمیری؟بجزاینکه درجریان یکی ازاین دوست داشتن هازنده شدنی درکارنباشدباورم این استکه اگرازمن می پرسیدی بفرض اگرمسیح درجوانی مصلوب نشده بودهمچنان دوست...