فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

تنهائی

 Picasion.Com

 

تنهائی 

آنچه رابرایت مینویسم درحقیقت نتیجه خوابی است 

که دیشب دیدم.دشواراست ولی ازحافظه ام کمک میگیرم تاآنچه 

اتفاق افتاده رابی هیچ دخل تصرفی برایت بازنویسی کنم: 

درکویری راه کم کرده سرگردان وبی توش وتوان میرفتم 

شیوارادیدم استادی که درهند  

به من یوگامی آموخت 

گفت: 

(یافتی؟) 

گفتم

(جستم ومیجویم .نیافتم ونمی یابم) 

گفت: 

(سکوت کن تابیایدسکوتت رابخواند!) 

گفتم : 

(سکوت نمیدانم من بیقرارم تاب سکوت ندارم) 

گفت : 

(پشت این تپه ی شنی روی شنها داستانی نگاشته ام 

آن را بخوانی سکوت خواهی کرد.باسکوت خودت راازدرون 

حفرمیکنی .خودراکه حفرکردی عمیق میشوی عمیق که شدی 

میابی) 

به راه افتادم آفتاب درمیانه های آسمان میگداخت وازآن شراره میبارید 

خودرا به پشت تپه رساندم.روی شنها به خط زیبائی چیزی نوشته بود 

شروع به خواندن کردم ولی بادسهمگینی وزید 

کلمه هارا دانه دانه می کند وباخودمیبردومن با ولع نوشته ای  

را که حالا شبیه متنی شده بود که ازهرسطرش کلماتی راپاک کرده باشند 

ناقص میخواندم ومیگذشتم آنچه ازآن را به یاددارم برایت مینویسم: 

(نداشتن تو گاهی این معنی راداردکه کس دیگری لایق داشتن توست 

که درین صورت نمیدانم نداشتنت سخت است یا تحمل اینکه دیگری توراداشته باشد. 

... 

صورتم رابه دست نوازش نسیم زمستانی میدهم که درراهست. 

...  

که اگرازداشتنت کسی زنجیراسارتت راببافدلعنت برمن اگرتوراآزاد نخواهم 

... 

خاطره هایم رامیگذارم وباخاطره هایت میگذرم 

... 

دوست داشتن دلیل نمیخواهد.این نفرت است که هزاران دلیل به دنبال خودمیکشد. 

... 

برسریرسلطنت جزیره ی تنهائی تکیه کن وجگربه منقارعقاب 

بی کسی بسپارتا 

... 

وقتی می اندیشدی به ناچاردم فرو میبندی.اماآنگاه که زمانه ی زخم خورده 

تورا را به شهادت بطلبدبه هزاران زبان سخن خواهی گفت 

... 

آتش سفسطه اندرجگرجام مزن 

یعنی:ازبهرغم سوختگان باده منوش )

... 

حالا بیدارشده ام .صورتم را به دست نوازش خورشیدمیسپارم 

یک شب دیگرپشت دیواربلندفاصله ها صبح شده 

ومن بیشترازهمیشه تشنه ی تو مانده ام اگرچه میدانم ازین ابرهای سترون دلگیر 

نمی نصیب حنجره ی گرگرفته ی تشنه ام 

نمیشود.ابرهای لجوج وماندگاربی باران روزهای خاکستری 

ابرها 

ابرها 

ا 

ب 

ر 

ه 

ا 

.

 

دروغ

دروغ 

یادت هست روزی با چه عصبانیتی  

گفتی: 

(ازدروغ متنفرم ...) 

ظاهرادوستی به تودروغی گفته بودوتو با نبوغت!!! 

هاهاهاهاهاهاهاهاهاه 

دروغ راتشخیص داده بودی!!! 

درآن حالت خشم وغضب وقتی خندیدم عصبانی ترشدی 

میخواستی حمله کنی ودوتاگوشم را بکنی بگذاری کف دستم 

میدانی تو به قدری خوبی که من عصبانی شدن 

توراهم دوست دارم. 

سکوت که کردم گفتی:  

(حق ندارم؟) 

گفتم: 

(نه!) 

واین دوباره توراعصبانی کرد.طوری باخشم نگاهم کردی که افتادم 

یادروزی که درکودکی ظهرتابستان درکوچه فوتبال میکردیم 

ازسروصدای ماهمسایه ی ترک که خیلی یزید 

شده بودبا شلنگی دردست آمد 

بچه ها همه فرارکردند 

من ماندم وزیرنگاه او 

خودم راخیس کردم 

این یادآوری مرابیشتر خنداند وتو بیشتر عصبانی شدی 

گفتی : 

(چرامیخندی) 

یواشکی جریان خودخیس کردن اون روزم را برایت گفتم. 

فکرنمیکردم این همه هنرمند باشم تو هم خندیدی وتو نمیدانی وندانستی 

که چقدرخندیدنت را دوست دارم.آرام شدی  

گفتی: 

(دروغ توراناراحت نمیکند؟) 

گفتم: 

(فرق دارد) 

گفتی : 

(فرقش چیست ؟) 

گفتم: 

(دروغ یک پدیده ی زمینی ومخصوص بشر است ازمریخ  

نیامده یکی ازمضامین بشریست با بشر به دنیا آمده وتا بشر هست 

دروغ هم هست همچنانکه تا بشر هست عشق ومرگ وخیانت ورنج وتنهائی 

و...هست درچنین مواردی باید آدم حسابش را با مضامین ماندگار 

روشن کند.آنهارا بشناسد

گفتی: 

(تو با دروغ وضع خودت را روشن کرده ای؟) 

گفتم : 

(آره) 

گفتی: 

(چطور؟) 

گفتم: 

بعضی ازدروغها جان انسان را ازخطرنجات میدهد 

تو چنین دروغهائی را نگفته یا نمیگوئی؟

گفتی: 

(چرا) 

گفتم: 

(بسیاری ازآثارهنری برمبنای دروغ سازی 

هنرمندساخته شده آیاتو دلبسته ی چنان دروغهائی نیستی؟

گفتی : 

(چرا) 

گفتم : 

(بعضی ازدروغها برای جلوگیری ازشرگفته میشود 

توازگفتن چنین دروغهائی اباداری؟

گفتی: 

(نه میگویم) 

گفتم: 

(آدمی که به تو دروغ میگوید ازتو میترسد پیش توراحت نیست 

آیا ازخودت بدت نمی آید که کسی ازتوبترسد وپیش تو 

راحت نباشد؟

گفتی : 

(چرا) 

گفتم  

(موارد بساردیگری هم هست که دروغ گفتن را مجاز میکند 

امادروغ اخلاقی دروغی علمی دورغ اعتقادی و...ریشه ی هستی را میسوزاند 

اینهادروغهائیست که زندگی راتباه میکند) 

گفتی: 

(برای این دروغها نمونه ای هم داری؟) 

گفتم: 

(آری برو داستان کوتاه مردی که نفسش راکشت رابخوان

گفتی: 

( مال کیست؟) 

گفتم : 

(همه ی راهها به رم ختم میشود: 

صادق هدایت)

http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://boofekur.persiangig.com/PDF/mardi-ke-nafsash-ra-kosht.pdf

یادت هست دیگری...

یادت هست دیگری... 

ازکوه آمده بودم تو به خاطر سرماخوردگی نیامده بودی 

بهاربودوتو میدانی درین فصل عاشقان چه حالی دارندیکراست به 

دیدنت آمدم ودسته ای ازگلهای ریزفیروزه ای 

به دستت دادم . 

گفتی :(چقدرقشنگ!) 

ولی نپرسیدی چه گلی است.آن گلهارابه منظوری 

به تودادم فکرمیکردم میدانی چه گلیست 

آن گلها گل(فراموشم نکن)بود.

نمیدانم اگر میدانستی ویامیپرسیدی درآنچه بعداپیش آمد 

تغییری ایجادمیشد؟ 

من فراموش نکرده ام نمیتوانم فراموش کنم 

توچه فراموش کرده ای؟

وآئینه ی شکسته...

وآئینه ی شکسته... 

میدانستی که دلبسته ی کارهای صادق هدایتم 

همانطورکه امروزدل میدهم به نوشته های عباس معروفی 

ولی آن روزهای خزانی تازه ازدوراهه ی تفریق برای هم گفته بودیم 

وتواصرارداشتی که بازبگوئیم .ولی من طفره میرفتم نمیخواستم شکوه 

آن روزپائیزی رادرباغکوچه ای که میدانی بی نظیرترین کوچه باغهای دنیاست 

رهاکنم وباتوازچیزهائی بگویم که حتی تصورتحققش برایم غیرقابل تحمل بود 

ولی توپیله کرده بودی وچاره ای نبودنگاهت که کردم  

گفتی : 

(چطوری با مفهوم دوراهه ی تفریق آشناشدی؟) 

گفتم :(درک دوراهه ی تفریق ساده است اولین بارکه کودکی راازشیرمیگیرند 

اوباعزیزترین کسی که دردنیاداردبه دوراهه ی تفریق میرسددرزندگی تادلت بخواهد دوراهه ی تفریق فراوان است

گفتی:(درست است.ولی برای تو غم انگیزترین نوع رسیدن به دوراهه ی 

تفریق راکجادیدی؟) 

گفتم:(همه ی دوراهه های تفریق غم انگیزندولی به صورت مکتوب 

غم انگیزترین دوراهه ی تفریق برای من زمانی بود که به این 

نوشته رسیدم:-پرنده ای که به دیار دیگررفت برنمیگردد-) 

گفتی:(آنراکجا خواندی؟) 

گفتم

(داستان آئینه ی شکسته ی صادق هدایت

وخواستی که آن رابرایت بیاورم.آوردم وخواندی وروزبعدبا چشمان پرسوال 

گفتی:(به چه دلیلی آنهابه دوراهه ی تفریق رسیدند؟) 

گفتم:(روابط انسانهاشکننده است گاهی رشته ی مهربی هیچ دلیلی میگسلد 

واگرگسیخته شدغیرقابل ترمیم است.نه این که دلیلی نداشته باشد 

داردولی درمواردزیادی دلیلش رانمیتوان گفت حتی نمیتوان باشنیدن درک کرد 

بایدگیرنده های قوی داشت وآن را حس کرد 

همانطورکه حس کردن آئینه ی شکسته ی هدایت 

حس کردنش ساده نیست انسان موجودغریبی است)

http://www.sokhan.com/hedayat/ayeneh-shekasteh.pdf