فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

آزادی

آزادی 

آن روزازکوه برمیگشتیم 

ازمیان آن همه حرف وحدیثهائی که به گوشهای مشتاق هم خواندیم 

گفتی: 

(آزادی چیست؟

گفتم: 

(به قدمت عمرآدمها درباره ی آزادی گفته ونوشته اند 

اما تا اینجای کار.آنچه جوهرآزادی رامعرفی میکند-حق مخالفت کردن 

درموردچیزهائیست که قلب نظام موجودرا هدف قرارمیدهد

گفتی: 

(دشواراست

گفتم: 

(هرچیزی بهائی دارد.باید پست بود وبهای هر 

چیزی رانپرداخت.) 

گفتی: 

(بهای آزادی چیست؟) 

گفتم: 

(جان)

نظرات 1 + ارسال نظر
فروزان دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ

آزاد بودم هر آنچه می خواستم می کردم
غافل از آنکه تو از من می رنجی
آزاد بودن من
باعث رنجش تو می شد
چقدر سعی کردی به من بفهمانی که
آزادی گرچه برای من شیرین است
نباید باعث ناراحتی تو بشود
آنقدر از خود و دنیای تو مطمئن بودم که درکت نکردم
آزادی رفتار و گفتار من
تو را رنجاند
دنیای تو را در هم پیچید
از من زده ات کرد
حال می فهمم آزادی که بی قانون سرازیر شود
به مذاق همه خوش نمی آید
حال آزادی را برای همه می خواهم
حتی تو که رهایم کرده ای و رفته ای
آزادت گذاشتم تا هر آنچه دوست داری بکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد