فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

دوموجود

دوموجود

برایم پیغام داده پرسیده بودی:"این دو موجود چگونه موجوداتی هستند؟"

خوب!جواب آآسان است به کردارهردوبایدرجوع کرد!ازنظرمن هردوبیمارند!بیماری خاتمی عطش خطبه خوانی وبیماری محمودک عطش درنامه نگاری است

هردوآب به یک آسیاب میریزند

ترس ازاندیشه های تباه چرا؟

ترس ازاندیشه های تباه چرا؟

یادت هست گفتی:"خوشم می آیدکه بیشتربه اندیشه های تابناک بزرگان اهمیت میدهی."

گفتم:"اتفاقا اندیشه های مخرب ایدئواوژی زده به قدری برای من اهمیت داردومرابه وحشت می اندازدومشغول میداردکه برای خنثی سازی آنهابه افکاربزرگان رومی آورم."

گفتی:"افکارایدئولوژی زده چراتورابوحشت می اندارد؟"

گفتم:"اندیشه های ضدبشری طرفداران متعصب زیادی رادورخودجمع میکند.این ویژگی ِاندیشه های اینچنینی است که جهال رابسیج میکندوازآنجاکه همیشه تراکم ووفراوانی نادانان ازدانایان بیشتراست احساس خطربیشتری ازآنها میشود.فاشیزم وتروریزم را اندیشه های مخرب وجهال راه انداختند.امروزهم بیخ گوش ماهستند کسانی که معتقدند باید برای نجات انسان زمین رابه فساد وتباهی کشید."

حالاچه میکنی توهم راه نجات را ادامه ی بدی میدانی؟میگوئی دلم برایت نسوزد؟

ابتذال

ابتذال

یادت هست گفتی"ازچه چیزی وحشت داری؟"

گفتم:"دراین گندستانی که مادرآن به سرمیبریم،چیزی که زیاداست،عامل وحشت است!"

گفتی:"الزاما درمورد چیزهای پذیرفته شده چه چیزی تورابه وحشت می اندازد؟"

گفتم:"هیچ چیزبه اندازه‌ی چیزهائی که پذیرش همگانی یافته مرابه وحشت نمی اندازد،کسی که دربند چیزهای پذیرفته شده باقی بماند،همچنان موجودی بدبخت وتوسری خورباقی میماند."

فکرنمیکنی به چیزهای پذیرفته شده‌ی عمومی ومبتذل تن داده ای؟بازهم دلم برایت میسوزد!

ادبیات ِمالامال ازاندوه

ادبیات ِمالامال ازاندوه

یادت هست گفتی:"چراادبیات ما،مالامال ازاندوهست؟"

ومن گفتم:"کجای دنیاادبیات باغم واندوه ودردعجین نیست؟"

گفتی:"پس ضرورتی دارد؟"

گفتم:"هرگزشاعریانویسنده نمیتواند گل زخمهای خاطره های دهشت انگیز گذشته وحال زندگی راازقلب ناخودآگاه وجدان عمومی جراحی کند ودوربریزد.این درموردماومردم ماکه پیوسته موردهجوم بیگانگان وحشی وحکام جورپیشه‌ی ابله واقع شده ایم مصداق بارزتری دارد.اینست که بی قلب زیستن آسان تراست ازبی زخم زیستن."

حالادرروزگاریکه قلب ِهرانسانی هزاران بارکوچکتراززخمهای مزمن رنجیست که میکشد چه میکنی؟

دلم برایت میسوزد!