فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

شاهکارها

شاهکارها

یادت هست گفتی:"به زبان ساده،شاهکارچیست؟"

گفتم:

"به هرحال شاهکارمحصول ذوق وکاریک هنرمنداست که به علت ویژگیهای منحصربفردش مقبولیت عام پیدامیکندوتاثیرش ماندگارباقی میماند."

گفتی:"کدام آثاراین خصوصیات رادارند؟"

گفتم:"ونوس اثرمیلو_مجسمه‌ی موسی اثرمیکلانژ_لبخندژکونداثرداوینچی_ایلیاداثرهومر_جمهوریت اثرافلاطون_شاهنامه اثرحکیم ابوالقاسم فردوسی_بسیاری ازآثارشکسپرازجمله هملت_فاوست گوته_کمدی الهی دانته وهزاران اثردیگر حتی وطنی که به علل گوناگون ناشناخته مانده اند"

گفتی:"ازآثاروطنی مثلا؟"

گفتم:"برماووطن ما جفاشده این گونه آثاردروطن ماکم نیستند:هفت پیکرنظامی_غزلیات حافظ_رباعیات خیام _مثنوی مولوی وبوف کورصادق هدایت اینها همه شاهکارهای ناشناخته درجهان هستند"

یادت هست باچه بیچارگیهائی ازین سووآن سوعکسی،نوشته ای درموردشان گیرمی آوردیم ومیدیدیم ومیخواندیم ولذت میبردیم؟میدانی،راستش را بخواهی دلم برای آن روزها وشبها تنگ شده

معنای شان وبرکت موجودبی آبروئی که "آدم"نامیده میشود

معنای شان وبرکت موجودبی آبروئی که "آدم"نامیده میشود

یادت هست دست "یارو"راگرفتی آوردی جلومن که بگوید:

"آثارصادق هدایت آدمهارا وادار به خودکشی میکند!"

یادت هست با چه دل زدگی نگاهی تحقی آمیز به او انداختم وگفتم:

"تو  ازباغ ودرخت چه دانی هالو!

توکه بایاس باداس سخن میگوئی!"

تو کجا وشناخت ادبیات کجا؟علت خودکشی چه ارتباط به هدف ادبیات دارد ببو!!!؟؟؟

پس اگر ابلهی خودرا از پشت بام بلندی انداخت وکشت باید تقصیررا به گردن پشت بام بیندازیم ودردادگاه ها به جای مجرم چاقوهارا محاکمه کنیم؟؟؟!!!

جوجه تو کجا وهنر کجا؟؟؟!!!خیام،کافکا،هدایت وونگوگ بودونبودشان درایت جهان نمیتواندیکسان انگاشته شود وجود چنین کسانی درجمع آدمیان که خروارخروارمی آیندومیروندمعنای شان وبرکت موجود بی آبروئیست که آدم نامیده میشود که تو یکی ازآنهائی!!!"

یتدت هست وقتی دُمبش!!!را گذاشت روی کولش ورفت تو چقدر خوشحال شده بودی؟؟؟!!!حالا چی چهچیز هائی تورا خوشحال میکند؟؟؟دلم حقیقتا برایت میسوزد

بوف کور

بوف کور

یادت هست گفتی:"این روزها چه کتابی میخوانی؟"

گفتم"بوف کور ِصادق هدایت"

گفتی:"سه چهاردفعه رفته ام گل وگیجش ولی حریفش نشده ام"

گفتم:"مگرمن ودیگران هم جزتوایم؟ماهم حریفش نمیشویم"

گفتی:"پس چراادامه میدهی؟"

گفتم:"این کتاب چون مبین ناخوادآگاه جمعی ماست حرفهای زیادی برای گفتن دارد"

گفتی:"قابل فهم نیست!"

گفتم:"چرااحتیاج به رمزگشائی دارد.رمزگشائی هم اسباب ولوازم خودرا میخواهدکه دردسترس ما نیست."

گفتی:"چه چیزی این کتاب رااینهمه پیچیده کرده؟"

گفتی:"رمزنویسی درموردسه وجه مهم زندگی آدمی!"

گفتی:"وآن سه وجه؟"

گفتم:"عشق ورنج ومرگ"

آن روزبه توگفتم بخوانش روخوانیش هم لذتبخش است وازحفظ برایت خواندم:"درزندگی زخمهائیست که مثل خوره روح رادرانزوامیخوردومیتراشد..."

یادت هست که آنقدرخواندیم وخواندیمش که مثل ِغزلهای حافظ بسیاری از قسمتهای آن راازحفظ داشتیم وگاه وبیگاه بجاوبی به زبان می آوردیمشان؟

هی!یادش بخیرچه روزهائی بود!

هی!حالاچی بالاخره اندککی ازآن رافهمیدی اسباب ولوازمش تابخواهی فراوان است.دنیای امروزباهمه‌ی کج وکولگیش تابخواهی چیزهای دندانگیردرش پیدامیشود.وقتش راداری؟یافقط پول به گونی میچپانی تا وقتی ضرتت قمصورشدبیایند درآرند وببرندوبخخخورند!!!؟نوش جانشان

تااونجایت بسوزد!

منم (دلم)برایت میسوزد.

فاجعه

فاجعه

یادت هست گفتی:"فاجعه درچه صورتی تکوین میابد"

"گفتم:"وقتی جائی "قدرت"بشود"حق" و"اطاعت کردن" "وظیفه" تلقی گرددآنجارابطه‌ی "گرگ" و"گوسبند"برقرارمیشودوهیچ فاجعه ای دهشتناک تراز رویاروئی گرگ وگوسبند نیست"

خوب حالا درفاجعه سازی کدام سرماجرائی؟

میخواهی دلم برایت نسوزد؟!