فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

باهم چگونه باشیم؟

باهم چگونه باشیم؟ 

یادت هست گفتی: 

(باهم چگونه باشیم؟

گفتم: 

(ماروی زمین این گوی گردان چون موشی درقفسی گرفتار 

آمده ایم.راه نجاتی هم نیست.نمیدانیم صاحب قفس کی خواهدآمد 

ولی خواهدآمدوبالاخره دمپائی را به ملاجمان خواهدکوباند 

وکارراتمام خواهدکرد.البته قدری پنیرآن گوشه هست.بهتراست 

ازآن بخوریم وبادیوارهای قفس خودراسرگرم کنیم

گفتی: 

(غم انگیزاست.نیست؟

گفتم: 

(ازغم انگیز هم غم انگیزتراست.مادرسرمای سوزان زمستان سرگردنه 

به اسارت مشتی دزددغل پست پلشت گرفتارآمده ایم. 

راهی جزاین وجودنداردکه نسبت به هم حس همدردی 

داشته باشیم

گفتی: 

(آدمهائی که سرشان ازتو بیشتر به تنشان می ارزد 

درین مورد چه گفته اند؟

گفتم: 

(تا دلت بخواهدکله گنده هادرین مورد 

حرف زده اند.ادگارمورن میگوید: 

پیغام وبشارت این است که بگویم: 

باهم برادرباشیم.نه برای اینکه متفقانجات خواهیم یافت 

بلکه بدین جهت که همگی ازدست رفته ایم.واین تقریبا همان 

چیزی است که بودا میگفت: 

حال که همه دستخوش دردومحنت ایم پس برهمدردان مان 

شفقت کنیم ورحمت بیاوریم ودل بسوزانیم

گفتی: 

(فهمیدم

چه شد؟دریچه ای ازباغ هزاردرشفقت به روی کسی گشودی؟ 

دلم برایت میسوزد!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد