فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

سکوت

سکوت 

یادت هست وقتی بین من وتو سکوتی بوجودمی آمد. 

آرامش قبل ازطوفان بود.خودت میدانی سکوت بین دونفرکه 

همدیگررادوست دارندبه ندرت اتفاق می افتد.بنابراین این سکوت 

به هردلیلی که پیش می آمدبرای هردوی ما تحمل پذیرنبود 

این بودکه همیشه تو این سکوت راباسوالی میشکستی 

ومن مثل فنری که اززیر فشارشانه خالی کرده باشد 

ازجاکنده میشدم.اززبانم آتش می باریدوتو 

میدانستی این خشم خروشان سیلی 

محکمی است که به صورت 

آن سکوت میزدم. 

آن روز شایدرخوت روزهای بهارمارا به سکوت واداشته بود

به هرحال تو گفتی: 

(ازعشق بگو

ومن گفتم: 

(تورانمیدانم ولی یک مردتااززندگی بیزارنشده باشددل به 

عشق 

زنی نمیبندد

توازین گفته بوجدآمدی وگفتی: 

(خوشا زنی که مردش بابیزاری اززندگی به او رو کند

گفتم : 

(زیادخوشحال نباش نمیتوان به زنی عشق ورزید وچشم به  

زشتیهای زیرپوست 

ظریفش نبست

خندیدی وگفتی: 

(چنین عاشق چشم بسته ای خواست هرزنیست چون عاشق 

درمعشوق عیب نمیبیند

گفتم: 

(ندیدن وچشم بستن برای ندیدن باهم فرق دارد 

عاشق بایدچشم برهم نهدوحقیقت راانکارکند

گفتی: 

(این هم پسندیده است

گفتم : 

(ولی درعمل این دروغ گفتن به خودوندگی دروغین 

علیرغم جاذبه های عشق مرگ مجسم است

گفتی: 

(دم من مسیحائیست ومرده زنده میکند

حالا مدتها میگذرد خوشحالم که به خودم دروغ نگفتم 

ودلم برایت میسوزدکه تو دروغ میگفتی

 

نظرات 1 + ارسال نظر
فروزان یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ق.ظ

وقتی که سکوت می کردی قلبم درد می گرفت
میدونستم داری فکر می کنی
دوست نداشتم وقتی من کنارتم به چیزی غیر از من فکر کنی
سکوت را می شکستم
و گاه بهتر بود که نمی شکستم
بعد ها یاد گرفتم که سکوت اندیشه ات را بمباران نکنم
ولی همیشه نگران بودم
آنقدر در سکوت به عشق و عواقبش فکر کردیم
که جدایی خود را به میان انداخت
من از سکوت بین دوعاشق مست بدم میاد!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد