فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

پایان کارپائیز

پایان کارِپائیز

زمین ِنمی باران خورده،بوی خاک ِتازه‌ی شخم شده،آسمان ِگرفته وابرآلود،فضای محووبُهت زده‌ی خاکستری اندودوبرگهای فروریخته‌ درختان ِمغموم ِسربه فلک کشیده ‌ی عریان ولرزان ِمحزون ِبی برگی بصدهاهزارلون ِپرِطاووس درنجواهای جگرسوزوگله مندازتاراجگری جانشکارِپائیر‌ی بسااندوهبارکه دیگردیرگاهی است پای اصرارفشرده ودندان ِکین خواهی فشرده برجگرِخونین ومجروح درتقلای بقای خویشِ ِازنفس افتاده‌ی درگردش پرملال وملول ِچرخ ِفلکی دردایره‌ دلگیربلاخیزِمینائی،زمزمه،جویباروهیاهوبانگ ِپررازِنهفته درگیج سری باد ِپرغروردرکرشمه‌ی افق به طنازی ودلبری خویش باتوده های ابرِگران بارودشت ِبی منت ِگشاده دست ِبیکران وهوای پاک وتازه وروحبخش و"کلاغی که پرید ازفرازسرماوفرورفت دراندیشه ی آشفته ی ابری ولگرد"ومن به یاداو مبهوت ِکارجهان ِدرهم وبرهم ِ به جهل سمرشده‌ی یکسرشترگربه گشته‌ی دغاودغل واندیشناکی ودلواپسی زمستانی که به هرحال درپیش است.

 

 

 

 

لحظه

لحظه

انگاراین همان لحظه است- نه که آن لحظه باشد- راستش دارم آن لحظه را بین خواب و بیداری بین بودن ونبودن به یادمی آورم: که روزی مثل همیشه بی هیچ منظورومقدمه وتکلفی شبیه ژاله ای که ازسراشیبی برگی به آرامی راه میگیردتاروی خاک ِخشک ِزیرِبوته پرگل ِنسترنی محوشود- برایم تعریف کرده بودکه:"به اوکه نگاه کردم اگرچه مردمک چشمهای خندان وجذابش برق می زدولی ازاعماق ِآن نگاه- اندوه ِناشناخته ای خودراشبیه ِگذرِکند ِآفتابِ بی رمق ِغروب ِپائیزِدلگیری که پاورچین پاورچین ازروی موج های نرم وآرام برکه ای عبورکند-نشان میداد-اورابا چنین نگاهی درهمان چشم هابارهادیده بودم که خیره می ماند به نقطه ای که هیچ مرکزی نداشت وبه نظرمیرسیدآن نقطه درهمه‌ی کائنات به سرگردانی وآوارگی باداست که این باددرچرخش سرگیجه آوری اوراباخودمی بردومی بردبه دورهای دورتاآنجا که به فکربشرمی تواندبرسدبه صحرائی که ازآسمانش ستاره می بارید"

 

بدترین نامه

بدترین نامه ها

خوب اگرکسی ازاندکی ذوق وسلیقه برخوردارباشدوسامانه‌ی زیبا شناسی اش به علت فعالیت امواج افکارهشت ونه ریشتری دلالان محبت دچارتزلزل نشده باشددراین بدلوش ولاشه زاردرانتخاب بدوبدتروبدترین دستش بیش ازهروقت دیگربازاست.بنابراین دراین برهوت معرفت وبازارحراج شرف حدس من اینست که بدترین نامه شایدنامه مردکه چلنبری است که به معشوقه اش نوشته ولی دراثرسهل انگاری به دست زنش افتاده خوب اگراین بدترین نامه نباشد میتوان تصورکردبدترین نامه نامه ای است که طلبکار دست خشکی برای بدهکارش روانه کرده البته نامه ای راکه درآن خبرمصیبت باری نوشته شده باشدمیتوان جزنامه های بدقرارداد.نامه بدشاید نامه ایست که باخط ناخوانانوشته شده وعلیرغم اینکه دریافت کننده به محتوای ان نیازمبرم داشته نتوانسته آن را بخواند وچیزی ازآن دریافت کند.بدترین نامه میشوددرشمارنامه هائی قراربگیردکه کافکا به پدرش نوشته ولی برعکس آن نامه به دست گیرنده رسیده باشد.چه بسابدترین نامه ها نامه ای باشدکه به دنبال صف طویل بدترین نامه ها نوشته شده ولی فرستاده نشده است.در ارشیو بدترین نامه ها میتوان نامه های بدی را دیدکه نوشته شده ولی به دلیلی به دست گیرنده نرسیده باشد.من نامه ای را که نویسنده در آن با چاچولبازی وسرهم بندی چاخان پاخان میکندودست به آسمان ریسمان میزندرا دررده نامه های بد ارزیابی میکنم.بدترین نامه هاازدیداعاظم قوم ِبرمامگوزید ِبرمسند نشسته درهمه دنیانامه سرگشاده ایست که متفکرین وصاحب نظران واندیشمندان وهنرمندان بابی باکی وشجاعت برای آنهانوشته اندودرآن هشدارداده اندکه بابادیگه بسه!چه بساتر،بدترین نامه نامه ای باشد که باخطی کج ومعوج همان جمله معروف برای گیرنده درش نوشته شده باشد که:راس ساعت فلان بادردست داشتن شناسنامه برای پاره ای مذاکرات به فلان آدرس رجوع کنید.راستی آیا شما نامه ای را که از دوستی دریافت کرده ایدکه درآن نوشته ازاین پس هرچه بین ما بوده تمام شده ودیگرنمیخواهم آن ریخت مسخره مسخ شده راببینم راجزبدترین نامه هانمیدانید؟درفرنگستان هرنامه واجدمهراکسپرس دررده بدترین نامه هاقرارمیگیرد.شما اگرباهوش ودرایتتان هرچه برطول لیست این نوع نامه های غیرقابل تحمل اضافه کنیدصرفنظرازنامه های منجربه اخراج ازکاروقطع مواج که به نامه های نان بُری مشهورندونامه هائی که درحال نشئگی نوشته میشوندبگذریم نظرنهائی اینجانب این است که نامه ای میتوانددرشمول بدترین نامه هاقراربگیردکه کسی به دنبال اشتباهات مکررش برای رفع ورجوع مشت ِبازشده برای سروته بندی امورنوشته وسریع پی برده که کارراداردبا دروغگوئی وماست بندی بدترمیکند بنابراین بااستفاده ازامدادهای غیبی سریع توسط قوه ی برق خودرابه صندوق پستی گیرنده رسانده وباشیوه دست کجان آن مرقومه شریفه را قبل ازاینکه به دست طرف برسد کش رفته است.

آخرین روزها

آخرین روزها

...ازآن آدمهائی شده بودکه سرانجام پی می برند:"حال که این همه امکان برای دروغ گفتن فراهم است چه لزومی دارد به حقیت بسنده کنند؟"

اوبه توده ای ازتکه های نامربوط تبدیل شده بود،پازلی که قطعه هایش باهم جورنمی شدندبه همین خاطربه سوالی واحدجوابهای متعددمیدادمثل خرچنگ ازهفت سرراه میرفت.

بنظرمیرسیدپیوسته می کوشدچیزی راپنهان کند.شایدبیش ازاینکه به فکرآزار کسی باشدبه دنبال راهی برای رهائی خودبود.

ازبس کارمهمی انجام نداده بودکارش به خودویرانگری بی دلیل کشیده بود دلش می خواست بالاخره به کاری دست بزندکه به مناسبت وقوع آن خودش رازنده احساس کند.این علت همه قیقاج رفتن هایش بود...

 

حضورگرم سالوادردالی درتذکره الاولیای عطارنشابوری

حضورگرم سالوادردالی درتذکره الاولیای عطارنشابوری

به نظرمیرسدتصاویرزیرکه ازمتن تذکره الاولیای عطارانتخاب شده تنها بانقاشی های سالوادردالی قابل قیاس باشد.

_"رابعه سودای دیدارحق داشت نداآمدکه" تو هنوزدرهفتادحجابی ازروزگار خویش وجَنم دیدارنداری"ولیکن برنگررابعه برنگریست:دریائی خون دید در هوا ایستاده!"

_ذوالنون گفت"به صحراشدم،عشق باریده بودوزمین ترشده چنانکه پای مرد به گلزارفروشودپای من به عشق فروشد.

_"چون ذوالنون درگذشت جنازه اش برداشتندآفتاب عظیم گرم بودمرغان ِهوا بیامدندوپردرپرگذاشتندوجنازه اودرسایه داشتندازخانه تالب گور"