فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

نه من نه تو!

نه من نه تو!

تقصیرتونبودونیست دلارام،من بی هیچ گله ای ازتوگذشتم،تقصیرازمن هم نبود،شایداین توبودی که ازمن گذشتی، امیدوارم بی گله گذشته باشی.پس ازاین مصیبت وویرانی من دندان کینه بهم نفشردم ایکاش توهم چنین کرده باشی روانشناسی اجتماعی وتاریخی ما دررگ وپی رفتارهاوکردارهاوگفتارهایش که بازارگرم مکاره‌ی رنجهای عظیم وزخمهای عمیق است نکته‌ی عبرت آموزی داردوآن اینکه ازدلبری ها ودلدادگی های نافرجام بوی نفرت التیام ناپذیری برمیخیزدوساحت وجودآدمی راجولانگاه تلخ ترین تراژدی های ممکن میکندکه حتی تصورش دردرادررگان وحسرت دراستخوان وچیزی نظیرآتش درهرجان پاک وپالوده می ریزد.

 

جستجو

جستجو

حاصل جستجودرخودجستجوست،بخصوص آنچه که در گذشته می جوئیم شاید به گونه ای تجربه‌ی مجددتوهمات ازدست رفته‌ی لحظه ای از خوشبختی باشد که می ارزدبادیگران تقسیمش کرد،یک هنرمنداگرهنرمندباشداین توان رادارد که آن لحظه راشناسائی وجداکندوآن را به یک معنی قابل انتقال تبدیل کند.هنرمندی که نتوانددرچم وخم های آنچه به نام زندگی براو گذشته چنان لحظه ای را بیابدکارش عقب انداختن یک مرگ محتوم وشکنجه آمیز است.درین صورت عقل دردرگاه عشق سرازدست میدهدوعشق قربانی نفرت می شود.انسان درجائی به سرمیبرد که جزقربانی کردن خودیادیگری درآن امکان دیگری باقی نیست چنین موجودی نان آوراجباری خانه ویک قربانی حرفه ای است که وابستگی های عاطفی وبدبختی دائم التزایدخانواده باعث میشودکه هربارازچیزی که اوراقصدداردبه هردلیلی نجات بدهدبگریزد.درفضای افسوس نفس بکشد ودست دردست خیل هم کیشان خویش بردایره‌ی خون برقصد.

یادبهاران

یاد بهاران

روشن ازپرتورویت نظری نیست که نیست

منت خاک درت بربصری نیست که نیست

ناظرروی توصاحب نظرانند آری

سرگیسوی تو درهیچ سری نیست که نیست

              (حضرت حافظ)

این استعدادشگرف حافظه‌ی خاکستری رنگ وعبورپرشتاب اندیشه وخیال ازآوندهای عصب های ابرآلودمن است که درکوچه پس کوچه های ذهن ِهمیشه درگیرم-پیوسته درکاراست تابهاران کم شمارِعمررایک به یک ودانه دانه مرورکندوسرانجام ازتلخ ناکی غمبارفرجامین خویش گریبانم رابگیرد.بهارهای شادی-بهارهای هیجانهای عاشقانه بهارهای گردش های سبک بالانه-بهارهای اشتیاق های سوزان ِبدنهای عریان ِرنگین کمانی-بهارهای خرمی های ارزان-بهارهای شادیهای ازدست رفته وبهارهای اندوهناک گمشده درآذرخش وهای وهوی گریه های پنهان ِبغض آلودِابرونم وباران درورطه های هولناک دربدری های دلی همیشه خون چکان وجگری داغ ِدق داروچاک چاک.