شعرزمستان اخوان ثالث:
یادت هست با خواندن شعراخوان ثالث،سرماتامغزاستخوانمان نفوذمیکرد،یادت هست وقتی علت سرودن این شعرراازپدربزگ پرسیدیم، گفت:
"این شعربعدازکودتای بیست وهشت مردادسروده شدزمستانی که تاثیرسرمایش سالهاماند."
یادت هست ازموج کشتارهاودستگیری هاوزندانهاوشکنجه هاگفت؟
چشمان خونبارش را به یادداری؟
این بارچه؟نه،نه،نه،خدا نکندکه اگراین بارهم کودتاچی هاببرند
دیگراخوانی هم نداریم که زمستان دیگری برایمان بسراید
چشمانم ازبی خوابی میسوزدآرزوی دمی آسایش دارم
دلت برایم نمیسوزد!؟
سحرازحنجرهی نسیم بشنو
تورقص سراب بودی برای فریب دادن عطش کهنه ام.
به لبهای خشک وچشمان خسته وسوختهی غبارغم گرفتهی
عاشقم هرگزرحم نکردی.
تومیدانستی من اگرپنجهی سوزان اشتیاق از
چیدن سیبی پس بکشم بدان برنمیگردم
حتی اگرآن سیب به شاخهی درختی ازباغ خداتعلق داشته باشد.
یادت هست گفتی:"مرامیخواهی؟"
گفتم:"آری میخواهمت"
گفتی:" چگونه ام میخواهی؟"
گفتم:" من توراآزادترازنسیمی که میوزدمی خواهم
سربه گریبان ترازمرغی که برشاخساردرخت اعتماد
درجزیره دوردستی آرام سرزیرپرخوددارد.تورابرای خودت میخواهم
حتی اگردرکوی من گذرت نباشدحتی اگربه بام بلندخانهی دل من ننشینی
توراآزادمیخواهم تاباعبورسرافرازت همهی شکوفه های باغ خیزرانیم رابه پایت بریزم تورابه هم بستگی باخودنمی خواهم
که خوددلبستهی توام دلبستگی ازهم بستگی بهتراست
تحمل رنج دلبستگی کارعشاق سینه چاک است که حتی تارهای حریرهمبستگی رابه گردن ودست وپای دوست روانمی دارند"
یادت هست نگاهت کردم!بوجدآمده بودی.وقتی به وجدمی آمدی
چشمهایت برق میزد.کشتهی برق آن چشمهابودم
هنوزهم هستم ولی همه اش یاداست
همه اش خاطره است.توخیلی دوری
ازین دوری میترسیدم.ولی
هرچه خودم رابه تو
نزدیکترمیکردم
ازتودورتر
میشدم
دور
به
د
و
ر
ی
ا
م
ر
و
ز
واین غم انگیز است.
میدانی که این حرمان رامن تاب می آورم
ولی توزیربارش
میشکنی
دلم برایت
م
ی
س
و
ز
د
!
چهرهی آدمی
نمیدانی چه جانی میکندم که چیزی برای گفتن به توداشت باشم.
ازین کتاب به آن کتاب میرفتم دردشت بیخوابیهایم
نمیدانی وقتی ازشنیدنم چهره ات به تبسم شادی میشکفت چه احساس
خوشی به من دست میداد.
یادت هست روزی گفتی :
"چطورمیشودچهرهی آدمی راتصویرکرد؟"
گفتم:
"ازراههای گوناگون ِبیان به هرزبانی میتوان چهرهی به شدت متغیر وسرنوشت های بی نهایت آدمی راتصویرکرد،مشروط براینکه این تصاویردرراهی برصخره ای درچشم چشمه ای که گلوی تشنه ای راسیراب میکندنقش بندندوگرنه هرنقشی همچون شعاعهای فروزان ستارهی پرنده ای درآسمان محوونابودمیشودوعمری کوتاهترازعمرحباب های سرگردانی رامیابدکه ازبارش باران برسطح آب چشمه وبرکه ایجادمیشوندکه چون چشم فرومیبندند دیگرهرگزاثری ازآثارشان باقی نمیماند"
حالاچی .کجامیتوانی دلسپرده به عشقی رابیابی که صمیمانه تورادوست داشته باشد.دلم برایت میسوزد.
خودکشی
یادت هست یکی ازدغدغه های همیشگی مافکرکردن به خودکشی بود؟این دغدغه ازنخستین روزهای آشنائی با صادق هدایت پیش آمد.دیگرتنهاقلم وبینش هدایت انگیزهی دنبال کردن کارهایش نبود.ماپشت این نوشته هاکه خوب زیادهم سرازشان درنمیآوردیم
شخصیتی رادنبال میکردیم که باهمه فرق داشت.به نادانی همه میخندید،عصبانی میشدولی درستکارومهربان بود.
یادت هست گفته هاونوشته های زیادی درموردعلل خودکشی خواندیم؟یادت هست لیستی ازین علل درست کرده بودیم؟
این لیست راهنوزدارم بعضی هابه خط من برخی هم به خط توبارنگهای سیاه آبی سبزوقرمز،قرمزهابدون استثنامال من است
هیچوقت فرصت نشدبرایت بگویم ولی حالامیگویم که شاید یک دلیل قرمزنوشتن آنها این بودکه نمیدانم به چه علت همیشه وقتی به مرگ فکرمیکردم آرزوداشتم مرگ سرخی داشته باشم
باری بگذارلیست ِدربیان علل خودکشی رابنویسم:
_اختلات روانی
_رنج
_شکست درعشق!!!
_استرس
_غم
_انگیزه هاوآموزه های اعتقادی ودینی
_ترس ازمجازات
_ورشکستگی مالی
_گناه یا احساس شرم
_ازخودگذشتگی
_بدبینی
_پوچ انگاری
_اعادهی حیثیت
_مرگ نزدیکان
_کنجکاوی نسبت به حیات پس ازمرگ
_عوارض داروئی
_ترس ازپیری
_برآورده نشدن نیازهای جنسی
وای نمیدانی وقتی حالاکه به این لیست نگاه میکنم چقدرچنین باورهائی که حتی بیشترشان مبنای علمی هم دارندساده لوحانه بنظرم میرسند.میدانی بنابراین نشستم اندیشیدم که پس چطورمیشود
خودکشی انسانهای بزرگی مثل هدایت راتوجیه کرد.اینکه جوابی که یافته ام پاسخ نهائیست؟فکرنمیکنم ولی هرچه هست خودم راراضی کرده.میدانی جواب اینست:
"...وقتی زندگی تابع آنچنان قوانین کثیفی شده باشدکه حیات نتواندبهای حفظشرف رابپردازد،خودکشی بعنوان جوازِخروج ازدر اضطراری اتاق آتش گرفته قابل توجیه است..."
تو چه فکرداری؟؟؟