فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

چهره ی آدمی

چهره‌ی آدمی

نمیدانی چه جانی میکندم که چیزی برای گفتن به توداشت باشم.

ازین کتاب به آن کتاب میرفتم دردشت بیخوابیهایم

نمیدانی وقتی ازشنیدنم چهره ات به تبسم شادی میشکفت چه احساس

خوشی به من دست میداد.

یادت هست روزی گفتی :

"چطورمیشودچهره‌ی آدمی راتصویرکرد؟"

گفتم:

"ازراههای گوناگون ِبیان به هرزبانی میتوان چهره‌ی به شدت متغیر وسرنوشت های بی نهایت آدمی راتصویرکرد،مشروط براینکه این تصاویردرراهی برصخره ای درچشم چشمه ای که گلوی تشنه ای راسیراب میکندنقش بندندوگرنه هرنقشی همچون شعاعهای فروزان ستاره‌ی پرنده ای درآسمان محوونابودمیشودوعمری کوتاهترازعمرحباب های سرگردانی رامیابدکه ازبارش باران برسطح آب چشمه وبرکه ایجادمیشوندکه چون چشم فرومیبندند دیگرهرگزاثری ازآثارشان باقی نمیماند"

حالاچی .کجامیتوانی دلسپرده به عشقی رابیابی که صمیمانه تورادوست داشته باشد.دلم برایت میسوزد.  

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:37 ق.ظ

سلام
من تو زندگیم دوبار در زمانهای مختلف به دو نفر دل سپردم و هربار چون عشقم واقعی و صادقانه بود و از ته دل عاشق بودم و محبت خالص و صادقانه می کردم پس زده شدم.
دیگه تصمیم گرفتم تا آخر عمرم به هیچ کس دل ندم البته تا اونجا که دست من باشه و خدا نخواد.
تو این زمونه پر از فریب و کلک، هرکی با صداقت باشه، تو دلش محبت باشه، همیشه تنها می مونه!

سلام
بزرگی آدمها همیشه به داشته های اونابستگی نداره
گاهی بزرگی آدما به چیزهای عزیزوبزرگی بستگی داره که ازدست دادن
شایدتوهم ازتباربزرگان باشی درضمن سعادت تنهائی کم نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد