فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

آیا انتخاب سرچشمه ی آزادی است؟

آیا انتخاب سرچشمه ی آزادی است؟ 

آن روز گفتی: 

انتخاب کن !)

گفتم : 

(دشواراست

گفتی : 

(مگر نه اینکه انتخاب سرچشمه ی آزادیست؟

گفتم: 

(آری انتخاب سرچشمه ی آزادیست ولی تا هنگامیکه 

حق انتخاب نداری وقتی حق انتخاب داشتی 

امکان اینکه روزی از انتخابت پشیمان شوی 

بسیاراست

گفتی: 

(چطور؟

گفتم : 

(این از سرشت ناهمگون وشرور حیات است 

اگراز دست راست بروی چپ راازدست داده ای 

واگربه چپ بپیچی راست راازدست داده ای واین غم انگیز ترمیشود 

ازینجهت که آدمی به داشته هایش نمی اندیشدبیشتر 

دل درگروآنچه هائی داردکه یا ندارد 

یاازدست داده است

آن روز نپذیرفتی .حالاچه؟ 

ازتو خبردارم 

ودلم 

ب 

ر 

ا 

ی 

ت 

میسوززززززد

این یاآن

این یاآن 

زمستان سردی بودولی گرمای اشتیاق باهم بودن 

سرمای زمستان رارانده بود 

به هم که رسیدیمُ خندیدی ودست راستت را 

مشت کرده جلوی من گرفتی 

وخندیدی. 

چشمان سیاهت برق میزدومن درته آنها 

دنیای رنگینی رامیدیدم 

که هنوزهم که چشمم رامیبندم میتوانم آنرا مجسم کنم 

ومثل آن روز ازمستی شادی لبریزشوم 

مشت بسته ی توبه یک 

بازی تبدیل شده بود 

معلوم بود که وقتی بازش کنی 

دوتا چیز هست که من باید 

یکی راانتخاب کنم 

واین انتخاب اندکی طول میکشیدکه من  

بگویم: 

(این یاآن

وتو بگوئی: 

(هرکدام که دلت میخواهد

آن روز بعداز آنکه من شوکلات سبزراازبغل شکلات 

قرمزبرداشتم 

گفتی: 

(این یاآن؟بالاخره آدم باید با این یاآن چه کند

گفتم: 

(این یاآن داستان غم انگیزیست به طوری که بعضی ها 

زندگی را نوسان بین این وآن میدانند.بایدخداخداکنیم که این وآن 

مارابه موضوع آن تابلو نقاشی شبیه نکند.) 

گفتی: 

کدام تابلو؟

گفتم: 

(دریکی ازموزه های فرانسه تابلوئیست که زنی نیمه برهنه بسیارزیبائی

روی تختی نیم خیز شده وداردلباس مردی را 

که ازاومیگریزدازعقب میکشد 

ومردازاومیگریزد 

تا به عفریته ی زشتی که آنسوی تابلو هست 

پناه ببرد

گفتی : 

(یعنی تااین حد؟

گفتم: 

(آری!!!) 

گفتی: 

(غم انگیزاست

گفتم: 

(خیلی)

تصویردوم

تصویردوم 

چیزی ازآشنائیمان نمیگذشت که 

روزی به تو  

گفتم : 

(همه ی کوششم اینست تا به تصویر دوم تو برسم ) 

گفتی : 

(مگرآدمی چندتصویردارد؟

گفتم: 

(اگر بینش غرب وشرق عالم با هم هزاران اختلاف داشته باشند 

درین مورد بخصوص که آدمی دوتصویردارد 

باهم توافق دارند

گفتی: 

چه تفاوتی بین تصویراول ودوم وجودارد؟

گفتم : 

(تصویراول همان احساسیست که باراول ازدیدن کسی حاصل میشود 

به نظر زشت یا زیباخوش خلق ترسناک ویا...به نظرمیرسد. 

درستی یانادرستی این احساس 

دردیداراول معلوم نیست ولی تصویردوم با گذرزمان 

به صورت قطعات یگ پازل کشف میشوند 

که ازکنارهم قرارگرفتن آنهاتصویری به دست می آید 

که به حقیقت نزدیک تراست

میدانی گذرزمان این خوبی را داردکه چون زندان یا سفر 

ازهرکسی تصویرعریانش رامقابلت میگذارد 

حالاما نه تنهاتصویرنخست بلکه تصویردوم خودرا مقابل دیگری 

 عریان گذاشته ایم.ازاینکه عریان دیده میشوی 

شرمسارنیستی؟ 

دلم برایت میسوزد!

اشتباه محاسبه

اشتباه محاسبه 

آن روز به توگفتم

(تو مرادچاراشتباه محاسبه کرده ای.) 

گفتی

(محاسبه راکسی میکندکه به دنبال منفعتی باشدوتاآنجا 

که من تورامیشناسم بخصوص دررابطه باآدمهادنبال منفعت شخصی 

نیستی بیشتربه روابط بی شائبه دل بسته ای

گفتم

(محاسبه هاهمیشه قرارنیست انسانرابه منفعتی برساند 

محاسبه ازآن نوع که من دررابطه باآدمهابدان پای بندم وسیله ایست 

برای رساندم به شناخت درموردافرادتاآدمیان رانشناسی 

نمیتوانی حدودروابطت راباآنهاتنظیم کنی) 

گفتی

(چطورتورادچاراشتباه محاسبه کردم؟

گفتم

(برای اینکه کسی رادچاراشتباه محاسبه کنی 

راههای متفاوتی هست که ساده ترین آنهااین است که 

به کسی که میخواهدتورابشناسددرموردخودت آدرس غلط بدهی 

درین صورت است که اوباآدرس غلط تودل میبنددبه 

باغ خوش وجودتووبه راهی میرودگاه دورودراز 

ویکباره ازکویرسوزانی 

سربرمی آوردکه هیچگاه انتظارش رانداشته است) 

گفتی

(چاره چیست؟

گفتم: 

(برای کسی که به راه ناخواسته کشیده شده 

جبران کارساده نیست.چنین کسی اگربتواندبرگردد 

که نمیتواند.به هرحال کابوس آن راه به اشتباه رفته همچنان 

تاپایان عمربرایش باقی میماندوعجیب است که درین ماجراآنکس 

هم که به نشانه های نادرست کسی را به راهی کشانده 

ازکابوس بی بهره نمیماندواگرراه نجانی برای گمشده ی کویری باشد 

امیدبه نجات آنکه انگشت برای نشان دادن راه اشتباه به سوئی برده 

وجودندارد) 

دلم برایت میسوزد 

اززبان پائیزباتوسخن میگویم:

اززبان پائیزهشتادوهشت باتوسخن میگویم: 

نازنینم 

سلام 

من دارم به سفربی بازگشتی میرم 

ببخش که تاریکی شب وترس ازسرمای زمستون اجازه  

ندادبیام ببینمت.یادت باشه که توروبه بهای 

 رنج خزانی که تحمل کردم 

عاشقانه دوست داشتم 

یلدامبارک

پائیزهزاروسیصدوهشتادوهشت