فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

میناومینو

میناومینو

آن روز شعری رازیرلب میخواندم 

گفتی: 

ازکیست؟

گفتم: 

(عارف قزوینی) 

گفتی : 

(که بودوچه کردوچه شد؟

گفتم: 

(شاعرملی ماازعهدقاجارتا سلطنت پهلوی اول زیست 

وتصنیف وترانه ساخت خواند ونواخت که خودگفته بود: 

خدابه من سه چیزداد:صورت زیبا.خط خوش وصدای دلنشین 

مثل همه ی هنرمندان وطن مغضوب رضا خان قرارگرفت 

وبه همدان تبعیدشد.درانزوای دره مرادبگ همدان بادوتوله سگش به نام 

میناومینو زیست تامرد.شعری که ازاوآن روز خواندم این بود: 

حالا همه اش را به یادندارم.آنچه درخاطردارم برایت مینویسم) 

 

دیگردلم هوای پری رو نمیکند 

جزهمسری به کاسه ی زانو نمیکند 

آن دل که ازتو بازگرفتم به نزدسگ 

انداختم بیاوببین بو نمیکند 

دیگرزترس عارف ومیناومینواش 

یک بی شرف عبورازین کونمیکند 

 

بازم دلم برایت میسوزد 

گناه غیرقابا بخشش

گناه غیرقابا بخشش 

یادت می آیدبعدازآن همه شقاوت باهم چقدرگریه کردیم 

به تو گفتم: 

(این یک بغض موروثی است که گاهی دربازمیکند

گفتی: 

(آره ما همیشه بغضی درگلو داریم

وپرسیدی: 

(ازنظرتو چه گناهی نابخشودنیست؟

گفتم: 

(اگرهمه ی گناهکاران عالم قابل بخشش باشند 

کشندگان وقربانی کنندگان کلمات تاپایان کارعالم وحتی 

بعدازآن اگردنیائی وجودداشته باشدقابل بخشش نیستند

راستی 

کجائی که دیگراگرتمام نردبانهای دنیارا 

روی هم بگذاری دستت به دلتنگیهایم نمیرسد! 

کاش بودی ودلت برایم میسوخت.

آزادی

آزادی 

آن روزازکوه برمیگشتیم 

ازمیان آن همه حرف وحدیثهائی که به گوشهای مشتاق هم خواندیم 

گفتی: 

(آزادی چیست؟

گفتم: 

(به قدمت عمرآدمها درباره ی آزادی گفته ونوشته اند 

اما تا اینجای کار.آنچه جوهرآزادی رامعرفی میکند-حق مخالفت کردن 

درموردچیزهائیست که قلب نظام موجودرا هدف قرارمیدهد

گفتی: 

(دشواراست

گفتم: 

(هرچیزی بهائی دارد.باید پست بود وبهای هر 

چیزی رانپرداخت.) 

گفتی: 

(بهای آزادی چیست؟) 

گفتم: 

(جان)

تاکجا تاچند؟

تاکجا تاچند؟ 

آره-روزی به توگفته بودم: 

(قطاری که میگریزدودیریازودازریل خارج میشود 

بگذارهرچه دلش میخواهدسوت بزند

آخرتوبودی ومعرفتت-چه شد؟ 

چطوردلت آمدتنهارهایم کنی وبروی؟ 

نگفتی تنهادرغربت هزاربار 

کشنده ترازغریبی دروطن است؟ 

دلت برایم نمیسوزد؟