فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فرار

فرار 

آنروزموتوری با صدای بسیارناهنجاری ازکنارت گذشت 

وحشت زده خودت رابه من چسباندی  

گفتی: 

(ترسیدم

گفتم: 

(ترس وفراروپناه آوردن 

واکنشهای دفاعیند.همین هاهستند 

که موجودات راازگزندبسیاری ازخطرات نجات میدهد 

اگرترس نبودچه بساکه بسیاری ازموجودات 

نسلشان منقرض میشد.بسیارانی احساس ترس را 

به هوش نسبت میدهند.) 

گفتی: 

(اینهاهمیشه مفیدند؟

 گفتم: 

(نه تا آنجاکه راه به خطرببندند)  

گفتی: 

(گاهی به سرم میزندفرارکنم) 

گفتم: 

(فرارتوتورانجات نمیدهدتومیخواهی ازخودت 

ازهویت خودفرارکنی واین ازخودگریزی 

امکان ندارد) 

ازتو خبرزدارم 

دیدی نتوانستی ازخودت بگریزی 

دلم برایت میسوزد!

نظرات 3 + ارسال نظر
فروزان پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:57 ب.ظ

دلت برایم بسوزد
چون نابخردانه ترین حرکت عمرم را مرتکب شدم
حرکتی که هر روز به خاطرش
هزار بار خود را لعنت کرده ام
فراری که چون بازی کودکان بود
در برابر مکربزرگ زمانه
نوشته هایت قلبم را خنجر می زند

صوفی یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:49 ب.ظ

ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه
...
دوستتان دارم .

فروزان پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:04 ب.ظ

کاش در آن روز که باید صبور می بودم
دل به صبر می سپردم
کاش در آن روزکه نیاز به داشتن کسی داشتم
کسی بود
کاش خیلی چیزها
آن روزها اتفاق می افتاد
کاش کسی بود که درکم می کرد
کاش کسی بود که دوستم می داشت
کاش کسی که مرا طلبید به خاطر هماغوشی نمیخواست
کاش هم درد بود
کاش هم دل بود
کاش از واقعیت فرار نمی کردم
کاش از نبودنت آنقدر بیچاره نمی شدم
کاش می دانستم فردا داغ نبودنت با درد نداشتنت
یکی می شود
کاش دل خود را به وسعتی بزرگتر پیوند می زدم
کاش آن روز الان بود
کاش الان آن روز بود
کاش اصلا یادت را هم با خودت می بردی
کاش همه شهر
بوی تو را نمی داد
تا برای ندیدنت مجبور به ترک دیار شوم
کاش خیلی چیزها اتفاق آن لحظه بود
کاش به شهامتم نگاه نمی کردی
کاش پای لرزانم را میدیدی
کاش اشک پشت صفحه چشمانم را میدیدی
که تا رفتنت تاب آورد
کاش فکر نمی کردی صبورم
کاش فکر نمی کردی خیلی دلم جا دارد
کاش می دانستی چقدر درد کشیدم تا خود را به ندیدنت عادت دهم
کاش می دانستی که چقدر مردم تا فراموشت کنم
ولی حتی به یک ساعت هم نکشید
داغت مرا خونین کرد
دلم را در پس پرده نگاه داشتم
نگاهش نکردم
ولی لهیب آتشش لحظه به لحظه دلم را سوزاند
چه کنم
باور نمی کردم که نمی توانم فراموشت کنم
حتی به هیچ چیز دیگری هم دل نبستم
ولی تو فکر کردی که فراموشت کرده و خوشبختم
باشد تو که خیالت راحت باشد برایم کافی است
+++++++++++++++++++++++++++++
ببخشید که خیلی نوشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد