فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

لحظه

لحظه

انگاراین همان لحظه است- نه که آن لحظه باشد- راستش دارم آن لحظه را بین خواب و بیداری بین بودن ونبودن به یادمی آورم: که روزی مثل همیشه بی هیچ منظورومقدمه وتکلفی شبیه ژاله ای که ازسراشیبی برگی به آرامی راه میگیردتاروی خاک ِخشک ِزیرِبوته پرگل ِنسترنی محوشود- برایم تعریف کرده بودکه:"به اوکه نگاه کردم اگرچه مردمک چشمهای خندان وجذابش برق می زدولی ازاعماق ِآن نگاه- اندوه ِناشناخته ای خودراشبیه ِگذرِکند ِآفتابِ بی رمق ِغروب ِپائیزِدلگیری که پاورچین پاورچین ازروی موج های نرم وآرام برکه ای عبورکند-نشان میداد-اورابا چنین نگاهی درهمان چشم هابارهادیده بودم که خیره می ماند به نقطه ای که هیچ مرکزی نداشت وبه نظرمیرسیدآن نقطه درهمه‌ی کائنات به سرگردانی وآوارگی باداست که این باددرچرخش سرگیجه آوری اوراباخودمی بردومی بردبه دورهای دورتاآنجا که به فکربشرمی تواندبرسدبه صحرائی که ازآسمانش ستاره می بارید"

 

نظرات 2 + ارسال نظر
علی شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:31 ب.ظ http://roozebaad.blogsky.com

سلام عزیزم
این قطعه واقعا زیباست
امیدوارم زیبا باشی و شاد ،و این زیباییها را هرچه زیباتر در دلت حس کنی
بای

از آمدن شما هم ممنونم که دلم را شاد کردی

سحر پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:26 ب.ظ

استاد عزیز و پدر بزرگوارم ضمن عرض سلامی مخصوص و سپاس فراوان از اینهمه لطف و مهربانی شما نسبت به دخترک ساده و ناقابلی مثل من، باید اعتراف کنم که این متن زیبا و اسرارآمیز آنچنان تاثیر شگرفی بر روح و جانم گذاشت که بارها و بارها خواندنش نه تنها از لطف آن کم نکرد بلکه هرچه بیشتر از اینهمه لطافت و زیبایی و ذکاوت در عبارات و تشبیهات لذت بردم.

دوست دارم در دامان جذابیت معماگونه و اسرارآمیزش و در امواج نگاه عمیق و بی انتهایش آزادانه غوطه ور شوم.آنگاه است که خواهم توانست به این لحظه ی درگذر بگویم:درنگ کن! بایست! تو بس زیبایی!

شب یلدای گرم و قشنگی رو براتون آرزو میکنم.

سحربانوی عزیز وگرامی

باید از هوشی سرشار دقتی بی نظیر وسامانه ی زیبا شناسی در خورتوجهی برخوردار بودتا توانست از خلال نثری طوفانی زیبائی و.لطافت طبع را دریافت باید چون شما منشی والا داشت تا اندوه دیگران را فهمید
باید چون شما شجاع وفهیم بود تا از کاه به کوه رسید باید از تبار دانشیان بود تاکوچکی چون من را دید باید چون تو بخشاینده بود تا نقصانهای مرا نه تنها ندید بلکه درآن رگه هائی از زیبائی یافت آخر این قلم چگونه میتواند جوابگوی محبت های شما باشد چگونه بتواند؟؟؟؟

با احترام اشتیاق ومحبت فراوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد