-
یادت هست دیگری...
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 11:25
یادت هست دیگری... ازکوه آمده بودم تو به خاطر سرماخوردگی نیامده بودی بهاربودوتو میدانی درین فصل عاشقان چه حالی دارندیکراست به دیدنت آمدم ودسته ای ازگلهای ریزفیروزه ای به دستت دادم . گفتی :(چقدرقشنگ!) ولی نپرسیدی چه گلی است.آن گلهارابه منظوری به تودادم فکرمیکردم میدانی چه گلیست آن گلها گل(فراموشم نکن)بود. نمیدانم اگر...
-
وآئینه ی شکسته...
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 11:05
وآئینه ی شکسته... میدانستی که دلبسته ی کارهای صادق هدایتم همانطورکه امروزدل میدهم به نوشته های عباس معروفی ولی آن روزهای خزانی تازه ازدوراهه ی تفریق برای هم گفته بودیم وتواصرارداشتی که بازبگوئیم .ولی من طفره میرفتم نمیخواستم شکوه آن روزپائیزی رادرباغکوچه ای که میدانی بی نظیرترین کوچه باغهای دنیاست رهاکنم...
-
روحانی یافیلسوف؟؟؟
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 14:31
روحانی یافیلسوف؟؟؟ به یادداری درغروبی مه آأودبه تو گفتم: ( گاهی بی هیچ دلیلی آدمها به دوراهه ی تفریق میرسندچه رسدبه بسیاران مواردی که برای رسیدن به دوراهه ی تفریق دلایل بی شماری دارند.به هرحال این خوی آدمیانست وعجیب است که هرچه جوامع مدرن ترمیشوند این جدائی هابیشتروبیشترمیشوند.شایدهنرمندان صورتهای مختلف این جدائی...
-
دریچه...
شنبه 18 مهرماه سال 1388 10:44
دریچه... آن روز به تو گفتم :( سوتفاهم ریشه ی روابط آدمهاراازبیخ برمیکند میترسم آنچه میگویم نفهمی وبامن دل گران کنی! بنا به آئین من.هرکه دوستی ببیند وبدکندکافرنعمتی کرده وسزای کافرنعمت شمشیربرانی است که دست طبیعت به گردن تندیس امیدخیانت پیشه اش میکشد .) آری میگفتم ونمی دانستی که قلب من پشت میله های زندان سینه ام شده...
-
تنهائی...
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1388 10:35
تنهائی... توتیزهوش هستی ومن کشته ی تیزهوشی توام حافظه ات قویست واین برایم پرجاذبه است حساسی وبدون اینکه ازکسی یاچیزی بگذری باگیرنده ای قوی زنانه ات نسبت به همه چیز واکنش نشان میدهی واین مرامفتون تو کرده بود ف ر ا م و ش نمیکردی وهمه ی اینهاازتودرتعامل موجودبی همتائی برایم ساخته بود یادت هست ؟روزی گفته بودم: :کسی...
-
چشمانی بی نیازوبیزارازسرمه ورمه دان
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 14:26
چشمانی بی نیازوبیزارازسرمه وسرمه دان امشب بایدببینم چگونه میتوانم ازخوانده ها وشنیده ها ودیده هایم کمک بگیرم تابشودوشایدبشودوبتوانم به یادبیاورم وبیان کنم جاذبه ی دوچشم سیاه وبراقی که میشدومیتوانستم وشد که خودم رادراعماق آنهاغرق کنم وازخودبی خودشوم که مدتهابودخراب توبودم.توبودی وسپیدی تنت آن سپیدی خالص یکدست چون ماه...
-
مردوزن
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 11:05
مردوزن یادت هست درآن جاده ی مه آلودمیراندم وتو درکنارم نشسته بودی وپرسیدی:" اززن ومردبگو " گفتم:" مردبه مثابه ی درخت است.درخت نیازمندزمین است که درآن ریشه بزند.بدون زمین درخت بی ریشه است.درخت بی ریشه میمیرد،توزنی باصبروعشق وگشاده دستیت برای مردحکم زمین راداری بازخم،آه وناله،گرسنگی ومرگ آشنائی.همه...
-
بهشت ودوزخ
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 16:26
بهشت ودوزخ یادت هست روزی گفتی :(ازبهشت ودوزخ برایم بگو) گفتم :( بهشت ودوزخ به خودی خودباتعابیری که بین مردم دارد تصوری اززیبائی وزشتی است ولی همین بهشت وجهنم تا وسیله ی ارتزاق دین به دنیافروشان ودین کاران مفت خورمفت چر قرارنگرفته اندخوبندولی بایددانست که دینکاران بااستفاده از دوزخ وبهشت جنگهابه راه انداخته .برادران...
-
تریلوژی(اپی زود۳)
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 14:53
تریلوژی(اپی زود۳) وای که دراین جهنم وقتلگاه استعداد،ازقدم زدن درآن غروب ِغم انگیزپائیزی درآن جاده ی نمناک وابرآلود،پرت ودوروبی انتهای بی رهگذر،ازسردادن مجددآن آهنگ قدیمی وساده ی فراموش شده ای که آن راروزی برایت سوت میزدم چه آرامشی به من دست داده بودآرامشی ژرف وپایداروحیرت آورمثل آرامش سردفضائی که ستاره های دوردست درآن...
-
تریلوژی(اپیزود2)
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 13:04
تریلوژی ( اپیزود 2) چه کسی را می شددرآخرین خم این مسیر پیچ پیچ بلواوآشوب یافت که دل بدهدبه صدیک هزاران نغمه ای که من ازسردرد با حزن واندوه ازگلوی گرگرفته و لبهای خشک خونین خویش درغیاب توسرداده بودم؟
-
تریلوزی(اپی زود۱)
جمعه 30 مردادماه سال 1388 19:51
تریلوژی (اپیزود یک) ناگهان ملودی های حزن انگیزوفراموش شده ی یک آهنگ قدیمی را که آن وقتهاباهیجان سوت میزدم به خاطرآوردم که انگاردرذهنم هرکدام مثل حبابهای صابون درمجاورنوربه آسمان میرفتندوبررنگین کمان هریک تصویرمینیاتوری دنیائی جادوئی واثیری وخیال انگیزی نقش میگرفت ومتکثرمیشدکه تصویری تابناک ازتوراکه بدون شک تصورش حتی...
-
تریلوژی
شنبه 24 مردادماه سال 1388 11:05
تریلوژی(مدخل) یادت هست به تو گفتم برایت یک تریلوژی دارم؟ نه!یادت نیست!توزودفراموش میکردی گفته اندفراموشکاران عمرطولانی دارند اگراین راست باشدمن عمرچندانی نبایدداشته باشم چون هیچوقت فراموش نمی کنم! باری تو تازه رفته بودی که این تریلوژی رابرایت نوشتم ولی هیچوقت زندگی وجریان تندامور اجازه ندادآنرابه شکلی به تو نشان بدهم...
-
یادت هست؟
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 11:20
یادت هست یادت هست به توگفتم:" هرکس ازابرگرانباروعطرآگین هستی بخشندهی بی منتش قطره ای فقط قطره ای باران برکویرسوزان اشتیاق صبرسوزمن بباردخدابانوی رویاهای من خواهدبود " وتوگفتی:" چراقطره؟من رودخانه ای ازمهرومحبت ازابرمهربانیم خواهم باریدتاکویرتورابه دشت شاداب وسبزومصفائی تبدیل کند. "...
-
تاخیر
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 13:07
تاخیر میخواستم گفتمگفتی ازگفتمگفتیهایمان رابنویسم ولی یادچیزدیگری افتادم یادت هست اگرقراری باهم میگذاشتیم درطی آن مسافتهای طولانی سرثانیه به هم میرسیدیم؟ هنوزیک،دو،سه گفتنت رابه خاطردارم.سه که میگفتی به هم رسیده بودیم هرگزنشدکه تویامن درسرماوگرما،بادوباران وبرف تاخیرداشته باشیم.خنده های بعدازسروقت به هم رسیدنهایمان...
-
عصرهرسه شنبه
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1388 16:20
عصرهرسه شنبه عصرهرسه شنبهی یکی ازسالهای جنگ رابه یادداری؟تاساعت پنج عصرهمهی کارهای مربوط به درس ومشقم راتمام میکردم.کتابی دردست میگرفتم ودرباغ قدم میزدم ووانمود میکردم که دارم درس میخوانم.چشمهایم به درباغ بود. ازپچپچه های لبان اشتیاق دردلم غوغائی به پابود.تاهمراه مادرت بادفترو کتاب ریاضیت بیائی.مادرت ازپله...
-
سپیدار
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 15:02
سپیدار یادت هست دیواربلندی که باغ ماراازخانهی شماجدامیکرد؟ تازه تگرگ شگرف احساس عشق دربطن بی قرارابری که برآسمان زندگیمان سایه انداخته بودنطفه میبست.احساس عجیبی داشتیم،من درپیکربلندسپیداری که ازکناردیوارباغمان مست ازشراب بادبه خانهی شماسرک میکشیدازرشته های خیال طرح پیکرپررمزورازتورابرلوح دلم نقش میزدم.بس که کشیده...
-
دستانت!
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1388 14:23
دستانت یادت هست دستت رادردستم گذاشتی وپرسیدی: " چه چیزی ازمن رابیشترازهمه میپسندی ؟" گفتم:" این سوال مثل این است که بپرسی کجای رنگین گمان رادوست داری!تمامیت رنگین کمان رنگین کمانست ودوست داشتنی،حتی اگرگوشه ای از کناره های آنراابرتیرهی نحسی پوشانده باشد ومن همهی تورامیخواهم " گفتی: "همهی من...
-
شعرزمستان اخوان ثالث
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 09:34
شعرزمستان اخوان ثالث: یادت هست با خواندن شعراخوان ثالث،سرماتامغزاستخوانمان نفوذمیکرد،یادت هست وقتی علت سرودن این شعرراازپدربزگ پرسیدیم، گفت: " این شعربعدازکودتای بیست وهشت مردادسروده شدزمستانی که تاثیرسرمایش سالهاماند ." یادت هست ازموج کشتارهاودستگیری هاوزندانهاوشکنجه هاگفت؟ چشمان خونبارش را به یادداری؟ این...
-
سحرازحنجرهی نسیم بشنو
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1388 13:27
سحرازحنجرهی نسیم بشنو تورقص سراب بودی برای فریب دادن عطش کهنه ام. به لبهای خشک وچشمان خسته وسوختهی غبارغم گرفتهی عاشقم هرگزرحم نکردی. تومیدانستی من اگرپنجهی سوزان اشتیاق از چیدن سیبی پس بکشم بدان برنمیگردم حتی اگرآن سیب به شاخهی درختی ازباغ خداتعلق داشته باشد. یادت هست گفتی:" مرامیخواهی؟ " گفتم:"...
-
چهره ی آدمی
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1388 18:52
چهرهی آدمی نمیدانی چه جانی میکندم که چیزی برای گفتن به توداشت باشم. ازین کتاب به آن کتاب میرفتم دردشت بیخوابیهایم نمیدانی وقتی ازشنیدنم چهره ات به تبسم شادی میشکفت چه احساس خوشی به من دست میداد. یادت هست روزی گفتی : "چطورمیشودچهرهی آدمی راتصویرکرد؟" گفتم: "ازراههای گوناگون ِبیان به هرزبانی میتوان...
-
خودکشی!
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1388 15:58
خودکشی یادت هست یکی ازدغدغه های همیشگی مافکرکردن به خودکشی بود؟این دغدغه ازنخستین روزهای آشنائی با صادق هدایت پیش آمد.دیگرتنهاقلم وبینش هدایت انگیزهی دنبال کردن کارهایش نبود.ماپشت این نوشته هاکه خوب زیادهم سرازشان درنمیآوردیم شخصیتی رادنبال میکردیم که باهمه فرق داشت.به نادانی همه میخندید،عصبانی میشدولی درستکارومهربان...
-
روزگارسپری شده!
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 18:45
روزگارسپری شده! یادت هست اواسط بهاربود،نشسته بودیم روی چمن ها،رخوت وخواب آلودگی بعدازنهاربودواحساس عدم رضایت ازرفتن به کلاس،تشنگی ودهان خشکی هم بودوالبته ذوق آلوهای سبزودرشت برقان ونمکی که روی کلاسورتوترشی آلوهارا"می" خوش میکرد!یکی تو یکی من،یکی تویکی من!تازه "پایان جغد" جلدآخر" روزگارسپری...
-
گفتن یانوشتن؟
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 20:08
گفتن یانوشتن؟ میدانی برای من هنوزهم گم شدن درابرومه قله هاوجادههای دوردست همان ذوق وشوق همیشگی رادارد.آرامشی راکه درآن شرایط احساس میکنم آرامشی است که هیچ کجای دنیااحساس نکرده ام آنجافکرمیکنم پایان همهی دردهاورنج هاوشکنجه هاست پایان همهی بازجوئیهاست پایان تحمل بارسنگین همهی قضاوتهاوپایان همهی احساس شرمندگی هاست...
-
قتل عام کبک ها
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 19:36
قتل عام کبک ها یادت هست تا به هم میرسیدیم،مربوط ونامربوط هرچیزی راوسیلهی بیشترباهم بودن قرارمیدادیم.میگفتی ومیگفتم وچه اصرارداشتیم که چیزهای نوبرای هم بگوئیم!اگردنیاهمه رابه یک راه می برد مابه راه خودمیرفتیم.بگذاریکی ازخاطراتی راکه درراه کوه پیش آمد برایت بنویسم.آن روزدسته ای کبک ازبالای سرمان گذشت ومن آه سختی کشیدم!...
-
علت
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1388 22:18
علت؟ گفتی:" امروزازصدایت میشود فهمیدکه دراعماق روحت دردی داری که صدایت رابه سمفونی دردناک تلواسه ونگرانی مبدل کرده،علتش چیست؟ " گفتم:" چه بگویم؟چه میتوانم بگویم؟گاهی برای حالات خود،این که چراشادیاغمگین وگریانی واقعا دلیل قانع کننده ای نداری.ولی هرچه فکرش رامیکنم میبینم ماچه بی باکانه درجادهی اخته کردن...
-
تو،نی نامهی مولانا،هدایت،نصرت رحمانی ومن
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 14:22
تو،نی نامهی مولانا،هدایت،نصرت رحمانی ومن زیبائیهای احتمالی این پست راتقدیم میکنم به بانومریم اسحاقی یادت هست،شعرهای نصرت رحمانی راکه میخواندم چه دلهرهی دلفریبی چنگ میزد به دلمان؟یادت هست ازتعبیرهای یاس آلودواعتراضات نفرت بارش دست وپایمان یخ میزد؟ جاذبهی اعجاب انگیزوحیرت آورشعرهای اوبودیالذت باهم بودن که ماندیم...
-
تولدت مبارک
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 15:50
تولدت مبارک پریروزتوبیست وسه ساله شدی.نه،من وتوازین لحاظ باهم آنچنان فاصله ای نداریم،آنوقت هم آنچنان فاصله ای نداشتیم. یادت هست درابرهای نزدیکی های قلهی سبلان بودکه گفتی: " درآرامش یک صبحدم بهاری به دنیا آمده ای " ومن گفته بودم: " دریک نیمه شب طوفانی اواسط پائیزمادرم راازدردزایمان نجات داده ام "...
-
نامه
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 05:42
نامه میدانی تنهاپهنهی نامحدودولایزال این لوح محفوظ اجازه میدهدوگنجایشش راداردتاهمهی گفته وشنیده هائی راکه باتوداشته ام درآن بگنجانم.کم نیستندکسانی که درانبوه ِاین نوشته هاکه تازنده ام ادامه خواهدداشت عمری چهل پنجاه ساله رامیبینندولی اگراین اشتباهکاران قول کامورا به یادمی آوردندکه گفته بود: "اگرکسی یک لحظه زندگی...
-
اصراربیهوده درتغییرحالت ناکسان!
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 17:58
اصراربیهوده درتغییرحالت ناکسان! گفتی:" چرااصراری برای ایجادتغییردردیگران نداری؟ " گفتم:" دُرشاهواردانائی رابایددرکف مشتاقانش نهاد.این حماقت باراست که تو به اصراربخواهی درکسی تغییرایجادکنی که اوخودبه هیچ وجه طالبش نیست.یایادنمیگیردیایادمیگیردویادگرفته اش میشودچراغی دردست دزدودرهرصورت چنین کسی تورا"...
-
بی مایگی هنری که تنهابه واقعینت میپردازد.
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1388 19:38
بی مایگی هنری که تنهابه واقعینت میپردازد. آن روزگفتی:" دیگردل به هنرهای رئالیستی نمیدهی!" خندیدم وگفتم:" راستش را بخواهی دل نمیدهم که سهل است،حالم ازپرداختن به هنری که واقعیت رابیان میکندبه هم میخورد. " با تعجب گفتی:" چرا؟ " گفتم:" واقعیت نازک ترین وسطحی ترین لایهی حقیقت هزارلایه...