فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

تاخیر

تاخیر

میخواستم گفتمگفتی ازگفتمگفتیهایمان رابنویسم

ولی یادچیزدیگری افتادم

یادت هست اگرقراری باهم میگذاشتیم درطی آن مسافتهای

طولانی سرثانیه به هم میرسیدیم؟

هنوزیک،دو،سه گفتنت رابه خاطردارم.سه که میگفتی به هم رسیده بودیم

هرگزنشدکه تویامن درسرماوگرما،بادوباران وبرف

تاخیرداشته باشیم.خنده های بعدازسروقت به هم رسیدنهایمان رابه یادداری؟آن رابزرگترین موفقیت میپنداشتیم

هرگزبه یادندارم آنگونه که من وتوازدیدن هم خوشحال میشدیم

کسانی بوده باشندکه ازدیدن هم خوشحال شوند.

راستش رابخواهی برای آن قرارهادلم تنگ شده

امروزدلم برای خودممیسوزد

نظرات 1 + ارسال نظر
مهراب شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ب.ظ http://mehrab.blogsky.com

سلام

زیبا زیبا زیبا و خاطره انگیز بود .

لذت بردم مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد