فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

مردوزن

مردوزن

یادت هست درآن جاده ی مه آلودمیراندم وتو

درکنارم نشسته بودی وپرسیدی:"اززن ومردبگو"

گفتم:"مردبه مثابه‌ ی درخت است.درخت نیازمندزمین است که

درآن ریشه بزند.بدون زمین درخت بی ریشه است.درخت بی ریشه میمیرد،توزنی باصبروعشق وگشاده دستیت برای مردحکم زمین راداری

بازخم،آه وناله،گرسنگی ومرگ آشنائی.همه چیزاززمین گرفته میشود.تو زمینی.همه چشم به دست تودارند.توبیهوده چشم به دست حقیران داری

سرکش ترین مردان برسفره‌ی زنانگی تورام میشوند"

وقتی که این را شنیدی چون گل شکفتی و

گفتی:"اولین باراست که بااین

نگاه اززن بودن خودم

احساس غرور

میکنم"

اماتو

ز

م

ی

ن 

ن

م

ا

ن

د

ی

د

ل

م

ب

ر

ا

ی

ت

م

ی

س

و

ز

د

!

نظرات 1 + ارسال نظر
FOROOZAN سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:45 ب.ظ

hello
sorry that I write here
I miss myself between your writing
delem baray khodam misoozad

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد