تریلوژی
(اپیزود یک)
ناگهان ملودی های حزن انگیزوفراموش شده ی یک آهنگ قدیمی را که آن وقتهاباهیجان سوت میزدم به خاطرآوردم که انگاردرذهنم هرکدام مثل حبابهای صابون درمجاورنوربه آسمان میرفتندوبررنگین کمان هریک تصویرمینیاتوری دنیائی جادوئی واثیری وخیال انگیزی نقش میگرفت ومتکثرمیشدکه تصویری تابناک ازتوراکه بدون شک تصورش حتی خارج ازوهم بشراست درذهن من زنده کرد.
هراسی دلتنگ
درختان را
از تو دور و
دورتر می کند
فنجانی کوچک و
لقمه نانی که راز آفتاب را
به روزهای تو می رساند
شاید زندگی رویای کوچکی ستکه هنوز
با تو به کوچه می آید .