فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

دستانت!

دستانت

یادت هست دستت رادردستم گذاشتی وپرسیدی:

"چه چیزی ازمن رابیشترازهمه میپسندی؟"

گفتم:"

این سوال مثل این است که بپرسی کجای

 رنگین گمان رادوست داری!تمامیت رنگین کمان

 رنگین کمانست ودوست داشتنی،حتی اگرگوشه ای از

کناره های آنراابرتیره‌ی نحسی پوشانده باشد

ومن همه‌ی تورامیخواهم"

گفتی:

"همه‌ی من مال تو،من هم میخواسته

 ام سراپابه کسی تعلق داشته باشم که دوستش بدارم"

نمیدانی بااین حرف رودخانه‌ی

 همه‌ی لذائذ،شادیهاوغرورونشاط رابه کویرسوخته‌ وتشنه

 ازاشتیاق وجودم ریختی وآنراسراسرسبزوخرم کردی.

یادت هست روزی گفته بودم که دست وچشم

 وکپل تجلیگاه روح آدمیست

وزشتی یازیبائی هرروحی درین

 سه نقطه ازبدن متمرکزمیشود؟

حالا به دستان سفیدوبلندت باآن انگشتهای

 قلمی فکرمیکنم.وای...

شب است،چشمانم رابسته ام،نه که خوابیده

باشم، نه،دارم دردنیای پشت پلکم

سیرمیکنم.به دستان تومحتاجم تاازسرتاپایم راشیار

بزندودرپوست داغ تب ِهوس دارم نفوذکندوآن لذت

جادوئی رادرعمق پیکرعریانم جاری سازدو

میدانم اگربودی انگشتانت چیزجدیدی همراه میداشت

که باآن پوست تنم رانوازش میداد.لازم هم نبود

چشمانم رابازکنم.آن چیزبایدسبززمردی

 باشدرنگ چشمان سرشارازنیازوهوسهای

 زنانه ای که درهاله ای ازشرم رنگ

به رنگ میگشت.تن

من دست نخورده

باقی مانده

 توچه پرده‌ی

 حیارا

ن

د

ر

ی

د

ه

ا

ی

؟

نظرات 1 + ارسال نظر
افسون گل جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:46 ق.ظ

همه برگ های خیزران یک طرف فیروزه هم در طرف دیگر (:
چه زیرکانه ما را با سوال ها و جواب ها به دنیای دیگری میبری می پندارم این جا پنجره ایی ست فیروزه ایی رنگ که به سمت لحظه های پر احساس ات برای ما باز گذاشته ایی...ناگفته نماند عکس ها و دقیقه نود هم در جای خود دیدینی و خواندنی ست .

سلام مریم
همه ی برگهای خیزران
آنچه هائیست که برای نوشتن ونشان دادنشان قلم به
خونابه ی جگرزده ام ولی با توجه به اینکه به هرحال فاش رازنزد بی خردان نوبرهذزگیست عریان دیدن پوشیدگی هایش را به عهده ی خوانده ی احتمالی واگذاشته ام
باادب واحترام فراوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد