دوست داشتن تاکجاتاچند؟تاحدجان فدائی؟
مگرتوچقدرمیتوانی بی هیچ شائبه ای دوست بداری وبه تاوان این دوست بردنها روزی هزارباربمیری وباززنده شوی که دوباره دوست بداری وبه خاطرش بمیری؟بجزاینکه درجریان یکی ازاین دوست داشتن هازنده شدنی درکارنباشدباورم این استکه اگرازمن می پرسیدی بفرض اگرمسیح درجوانی مصلوب نشده بودهمچنان دوست داری بی شائبه باقی میماندودوست می داشت؟جوابم به تو یک نه ِبزرگ بودچه که شک ندارم که سرانجام نفرت ِنهفته درعمق ِوجوداوسربرمیکشیدوچه بساچون اژدهائی بخروش می آمدوپاسخی هولناک می دادبه آنهمه دوست داشتن های بیدریغ ولی بی پاسخ مانده.وازکجا معلوم که این نفرت نسبت به نزدیکانش آغازِنفرت ِجهانگیراو نمیشد؟ آیا اگراین را به سنگ ِعظیم صخره ای منباب سنگ ِصبورت میگفتی ازحجم بغض غصه ای دهشت باروجانشکارنمی ترکید؟وآیااین اظهارِ غیرمعمول وحتی فرضی برای توغم انگیز واندوهباروحزن انگیزنیست؟
دوست داشتن هم مثل هرچیز دیگری در دنیا توسط منبعی(ظرفیت و استعداد هر فرد برای دوست داشتن) تغذیه و بوسیله ی عواملی چند(مورد محبت متقابل قرار گرفتن، دلرحمی و دلسوزی، احساس نیاز و تنهایی،و ...) تقویت میشود.
تنها در صورت حضور مناسب و موثر این دو(منبع تغذیه و عامل تقویت کننده)در کنار هم است که انسان میتواند از نعمت جانبخش و بیهمتای دوست داشتن لذت برده،از شیرینی و لطافت روح افزایش تا همیشه بهره مند گردد؛در غیر اینصورت همزمان با دوست داشتن نفرتی خاموش و زیر خاکستر مانده در اعماق وجود زاده شده تا به آنجا رشد میکند که دیگر اثری از محبت و دوستی باقی نمیگذارد.
با عشق احترام و سپاس فراوان
سحربانوی عزیز
غیبتت بیش از هر چیز چشم گیر بود از اینکه بالاخره اومدی ونظر دادی ممنون
درست است همه ی آنچه گفتی باضافه ی رعایت نکات بهداشتی که سلامت دوستی رو ضمانت میکند
با اجترام ومحبت بی پایان
تنها
اگردمی
کوتاه آیم ازتکراراین پیش پاافتاده ترین سخن که
«دوستت می دارم»،
چون تندیسی بی ثبات برپایه های ماسه
به خاک درمی غلتی
وپیش ازآن که لطمه ی درد،درهم ات شکند
به سکوت
می پیوندی.
پس،ازتوچه خواهدماند
چون من بگذرم؟
تعویذناگزیرتداوم تو
تنها
تکرار«دوستت می دارم»است؟
بااین همه
بغض ام اگربترکد...
نه
پرکاهی حتابرآب بنخواهدرفت
می دانم!
بارهاوباره این شعرراخواهم خواند وبه تو ذوقت وبه دوستی ات درودها خواهم فرستاد