فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فرجام سه خردمند

".....قصه ی ماندگاروتکراری ِسرنوشت ِمحتوم ِ سه خردمندرابه روزگارِسیاه و ِپراز تباهی ِحکومت جهل وجوروجنون وفساد ِجباران ِکوتاه قد ِتهی مغز نشنیده ای؟؟؟

_یکی راکه ناسازگاروآشتی ناپذیربود وشعرمیگفت وقصه میساخت دررسوائی کوتوله های نوکیسه ی تازه به دوران رسیده ی جاهل_رگ زدند به صبحگاهی زیر بوته ی پیرپرگل نسترنی!!!

_دومی با چشمان خون بارودل پردرد واندوه سربه بیابان ِغربت ِگمنامی وآوارگی نهادوگم شدهمچون خاطره ی ازیادرفته ی ترانه ای زیر برف ِسنگین ودیرپای فراموشی!!!

_سومی قبای ِسرخ وکلاه ِ سبزوشلوار ِسیاه و پوزار ِنقره ای دلقکان پوشیدوکمربند زرد بست به خدمت حکام جور_به سالهای سیاه ِننگ وبد نامی!!! "

                                                    (برگرفته ازمنشوراشک)

 

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد جواد چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:36 ب.ظ http://welkin.blogsky.com

زمین از غصه می میرد ، گل از باد زمستانی ...
سلام ژانوس عزیز . مطالب وبلاگتونو خوندم و این پست آخرتون ، فرجام سه هنرمند ، جای فکر کردن داره ...
خوشحال می شم به وب من هم سری بزنین .
سبز باشین

محمد جواد عزیز سلام

از اینکه قدم رنجه فرموده بودی بسیار خرسند شدم تا میتوانید به فرجام سه هنرمند فکر کنید شک نکنید که با منت خدمت خواهم رسید
سبز تر باشید

محمد جواد یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:35 ب.ظ http://welkin.blogsky.com

سلام ژانوس عزیز ، ممنون که سر زدی بهم

خوشحالم که منطقی می اندیشی . سخت از صمیم قلب معتقدم که رابطه خانوادگی (پسر - پدر - برادر ... ) جبری است . ای کاش قوه منطق سایرین هم کمی قوی تر بود .

سبز و شادان باشی
محمد جواد

محمد جوادعزیز
ازاینکه به این زودی اومدی ممنونم از حضورشما احساس خوبی به من دست میدهد لینکهای خیزران ودقیقه نود ونیلوفر آبی که اینجا میبینی هم به من تعلق دارد بعلاوه لینک پشوتن که در خیزران هست آنهم مال من است خوشحال میشوم بوی خوش قدمهای شمارا هم آنجا ها ببینم البته اگر فرصت داشتی

چوماکیان به درخانه چندمیگردی؟
چراسفرنکنی چون کبوتر طیار

داستان تحمیلات ژنتیکی واجتماعی داستان درازدامنی است بیت بالا را به این خاطرنوشتم که بگم تازمانی که آدم گرفتارمسائل خانوادگی است مثل ماکیان یعنی مرغ خانگی است که باید تخم کند هروقت هم دلشون خواست بذارنش زیر برنج بنابراین باید مثل کبوتر بود وبارسفررا بست ودرقید تحمیلات نبود

توهم سبزوشادباشی

ادیسه دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:11 ب.ظ http://golarghavan.blogsky.com

نمی دانم چرا باخواندن این قطعه ی زیبای شماداستان زیبای آبگیروصیادان وآن سه ماهی
مولوی به ذهنم متبادرشد.قسمتهایی ازآنرااینجامیاورم توخودبخوان حدیث مفصل زین مجمل
چندصیادی سوی آن آبگیر
برگذشتندوبدیدندآن ضمیر
پس شتابیدندتادام آورند
ماهیان واقف شدندو هوشمند
آنکه عاقل بودعزم راه کرد
عزم راه مشکل ناخواه کرد
گفت ماهی دگروقت بلا
چونکه ماند ازسایه ی عاقل جدا
لیک زان نندیشم و برخودزنم
خویشتن رااین زمانم مرده کنم
غلط غلطان رفت پنهان اندر آب
ماند آن احمق همی کرد اضظراب
دام افگندندواندردام ماند
احمقی اورادرآن آتش نشاند





بی اندازه به جا بی اندازه عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد