چه بایدکرد؟
آن روز
گفتی:
(چه بایدکرد؟)
گفتم:
(تاجهان جهان بوده
وانسان انسان.این یکی از پرسشهای اصلی واساس آن هم بوده
هرکس به گونه ای به آن جواب داده ولی من جواب دوینی به این
سوال را میپسندم)
گفتی:
(چه گفته؟)
گفتم:
(گفته):
...نالیدن/زاریدن وگریستن اعمالی زبونانه اند
دل قوی دارودرجاده های سرنوشت گام بگذاروباری
راکه قرعه ی فال بردوشت نهاده برگیروآنگاه چون من رنج بکش
ودرخلوت بمیر...
چه میکنی؟کجائی؟چرااینقدردوری
دیگرصدای قدمتهایت راهم نمیشنوم
چه کردی قدم به جاده های سرنوشت
نگذاشتی؟
دلم برایت میسوزد!
جالب نوشتی وزیبا .منتظر کارهای آینده شمایم
اگه حالشو داشتی به من هم سری بزن
http://title.blogsky.com
قدم به قدم آمده ام با جنو نی که می گویند عشق است
حال در کنج عزلت
دلم می تپد و کسی نیست تا دلداریم بدهد
تنهایی سرنوشت من وما است
من عاشق
نوشته های فیروزه ایت هستم
اندوهم
همه از اینجاست
که دستان عاشق تو
تنهاست
بگذار پاهای کوچکم را
با یاقوتی
بیارایم
و دستانم را
با عطری آغشته کنم
که عشق را
جار زند