فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

اساس دشواری رفتاربین آدمیان

اساس دشواری رفتاربین آدمیان

یادت هستگفتی:"اینهمه دشواری رفتاربین آدمهاازکجاناشی میشود؟"

ومن گفتم :"میتوانددلایل متفاوتی داشته باشد"

گفتی:"اساسی ترین آنهاکدام است؟"

گفتم:"هرکس اسیر ِدست بسته وگنگ ِبند ِعقاید،باورها،تصورات وخصائص خویش است،درین اسارت کسالت باراست که هرکس آوای دیگری راباگوشهای خودمیشنودوبامعیارهای خاص خویش می سنجدواوراورانه آنگونه که هست،بلکه آن سان که به انگاره اش به تصوردرمی آیدحس میکندوچه بسا که دگرگونه ووارونه درمی یابد"

گفتی:"راه حل مشکل چیست؟"

گفتم:"اگربشودهرکس بایددرتعامل بادیگری پیوسته درجستجوی راه یافتن به دیگری درکارگسستن بندهاوفروریختن دیوارهای بلندزندانی باشدکه درآن اسیراست"

با خودت چه؟بالاخره لحظه ای هم که شده به خودت فرصت دادی که خنکی نسیم هوای پاک فضای بیرون زندان درون خودراروی صورت گرگرفته ازخودهاهی هایت حس کردی؟دلم برایت میسوزد!

بازهم تو!

بازهم تو!

یادت هست بالاخره گفتی:"دردوستی باتوکم آورده بودم بقیه‌ همه طفره رفتن بود!"گفتم من ازتوگله ای ندارم آدمهاهرکدام تاجائی باهم همراهی میکنندسرانجام یایکی پاکندمیکندیادیگری تندوهرکس به راه خودمیرود!"گفتی:"توبه هرراهی بروی نگاه مرابه دنبال خودمیکشی واین رنج آوراست"گفتم:"رنج درزندگی تنهانصیب ِغیرقابل تغییرآدمیست چون تونمیتوانی کسی رابیابی که چشمش به دنبال کسی نباشد"راستش رابخواهی امروزدل اندروای شده ام من هم دلم به دنبال کسیست اینهمه من برای تودل سوزانده ام نوبتی هم باشدنوبت توست که برایم دل بسوزانی اینکاررامیدانی ویاطبق معمول کارت اینست که دلهارابسوزانی؟

دریایارودخانه

دریایارودخانه؟

یادت هست آن روزها چقدردلباخته‌ی کتاب"جان شیفته"ی رومن رولان بودیم؟آنجااشاره به رودخانه بود،اسم فامیل"آنا"آن دخترعزیز ِآن رمان عزیزتر.گفتی:"بهترنبودنویسنده به جای رودخانه ازاسم دریااستفاده میکرد؟"گفتم:"من رودخانه راترجیح میدهم"گفتی:"چرا؟"گفتم:"ازخروش وتن سپردن رودخانه هاست که دریامعنی پیدامیکند.من دل آگاهی عمیقی به این موضوع دارم،حرف آخراین است که اگرچه بایدبه چیزی دل بست که مطیع منطق آدمی باشدولی من دریارانمیخواهم که به هرحال دیوارهای هندسی یک ساحل اورامحبوس کرده باشند.رودخانه رادوست دارم که میرودومیرودومیرود..."