فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

مردوزن

مردوزن

یادت هست درآن جاده ی مه آلودمیراندم وتو

درکنارم نشسته بودی وپرسیدی:"اززن ومردبگو"

گفتم:"مردبه مثابه‌ ی درخت است.درخت نیازمندزمین است که

درآن ریشه بزند.بدون زمین درخت بی ریشه است.درخت بی ریشه میمیرد،توزنی باصبروعشق وگشاده دستیت برای مردحکم زمین راداری

بازخم،آه وناله،گرسنگی ومرگ آشنائی.همه چیزاززمین گرفته میشود.تو زمینی.همه چشم به دست تودارند.توبیهوده چشم به دست حقیران داری

سرکش ترین مردان برسفره‌ی زنانگی تورام میشوند"

وقتی که این را شنیدی چون گل شکفتی و

گفتی:"اولین باراست که بااین

نگاه اززن بودن خودم

احساس غرور

میکنم"

اماتو

ز

م

ی

ن 

ن

م

ا

ن

د

ی

د

ل

م

ب

ر

ا

ی

ت

م

ی

س

و

ز

د

!

بهشت ودوزخ

بهشت ودوزخ 

یادت هست روزی گفتی :(ازبهشت ودوزخ برایم بگو) 

گفتم:(بهشت ودوزخ به خودی خودباتعابیری که بین مردم دارد 

تصوری اززیبائی وزشتی است ولی همین بهشت وجهنم تا وسیله ی 

ارتزاق دین به دنیافروشان ودین کاران مفت خورمفت چر 

قرارنگرفته اندخوبندولی بایددانست که دینکاران بااستفاده از 

دوزخ وبهشت جنگهابه راه انداخته .برادران وخواهران راواداربه کشتن  

هم کرده اند بگذارنمونه ای برایت بگویم.این رویدادمربوط به  

جنگهای صلیبی است که آن همه کشته به جای گذاشت. 

دراین جنگ بنا به  انگیزه های دینی ومذهبی 

سبب شدندتا آدمها خون هم را بریزندتا آنجاکه... 

(پیرزنی را دیدندکه خسته ازجنگ بادست راست ظرفی 

 ازآتش وبادست دیگر ظرفی پرآب حمل میکند. 

درجواب این سوال که به چه دلیل 

این کاررامیکندگفت:میخواهم باآتش بهشت راچنان بسوزانم  

که چیزی ازآن نماندوبا آب نیزآتش دوزخ راچنان 

 فرونشانم که اثری ازآن نماند. 

زیرامیخواهم ازآن پس هیچ کس نیکی رانه ازبیم 

 دوزخ وذوق بهشت  

بلکه تنهابرای مهرپروردگاربه جای آورد

خوب چنین فکری ازاخلاق مسیحیت بعدها به  

صورت آته ئیسم رواج یافت 

تو چه بهشت را برای چه میخواهی؟

ازدوزخ دوری میکنی که چه؟ 

دلم برایت میسوزد...

تریلوژی(اپی زود۳)

تریلوژی(اپی زود۳) 

 وای که دراین جهنم وقتلگاه استعداد،ازقدم زدن درآن غروب ِغم انگیزپائیزی درآن جاده ی نمناک وابرآلود،پرت ودوروبی انتهای بی رهگذر،ازسردادن مجددآن آهنگ قدیمی وساده ی فراموش  شده ای که آن راروزی برایت سوت میزدم چه آرامشی به من دست داده بودآرامشی ژرف وپایداروحیرت آورمثل آرامش سردفضائی که ستاره های دوردست درآن بدون اینکه به کسی منتی بگذارندباوقاری خدائی درحال گردشند.

تریلوژی(اپیزود2)

تریلوژی 

 (اپیزود 2) 

چه کسی را می شددرآخرین خم این مسیر پیچ پیچ بلواوآشوب یافت که دل بدهدبه صدیک هزاران نغمه ای که من ازسردرد با حزن واندوه ازگلوی گرگرفته و لبهای خشک خونین خویش درغیاب توسرداده بودم؟