فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

بگذاربرایت بگویم:

بگذاربرایت بگویم:

(دلگیرم دلگیرم ازین روزهای خاکستری! 

امروزتنها آسمانش غمباروپراندوه نیست که تحملش کنی 

چشم که میبندم حس میکنم که هردم خون شتک 

میزندبه توده های ابرحزن انگیز 

درهم پیچیده اش)  

دلت برایم نمیسوزد؟

نظرات 3 + ارسال نظر
دستهای کیهانی جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:38 ب.ظ http://uh.persianblog.ir

همانطور که حدس زده بودم ژانوسم بسیار دلگرفته است

ومنهم متاسفم که کاری برایش نمی توانم بکنم جز حسرت که چرا دوست نازنینم دلگیر است .

از مادر دوست داشتنیت بخواه که همه ی ما را دعا کند تا دلهایمان شادی های از دست رفته شان را پیدا کنند.

دوستت میدارم شاید کمی دلت شاد شود !
هر چند اینهم برایت دیگر شادی آور نیست

هنگدان شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ق.ظ http://hongdan.blogsky.com/

سلام
روزهای منم بدجوری خاکستری هستن

فروزان چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:35 ب.ظ

برایم گفتی
برایت می گویم
از روزگاری که شبهایش صدای اندوه است
و روزهایش گاه شمار بیداری مذموم
از صدای طبله عطار بلند آواز و میان تهی
می گردد در بازار عطر فروشان
چه بگویم از روزگاری که شبهایش سیاوش سرمی برند
بر لبه جوی تعفن قدرت خواهی هزاران ساله
و اینجا اگر فریاد کنی در گلو خفه می شود
یادگار مغولان وحشی که غم واندوه را به ارمغان آوردند
و جرات را در نطفه خفه کردند
سر برداشتن جرات می خواهد
تظلم خواهی
سر بی هراس می خواهد
اگر هم یافت شود
تیشه به ریشه اش می زنند
دگر از صدای کورباش دورباش های شبانه نمی ترسم
و در دل برایشان دعا می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد