فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیروزه

تراژدی های زندگی

به تو گفتم میدانی هنگامیکه میکوشیم چیزی رابدست بیاوریم دردرونمان چه جهنمی برپاست وبه بداهنگامه ایکه کوشش ما درراه رسیدن وبدست آوردن چیزدیگری باناکامی روبرومیشودازآن جهنم به جهنم دهشتناکتری کوچ میکنیم؟گفتی مستندی هم داری؟گفتم نبوغ اسکاروایلددربیان سرشت زندگی به این مهم اینگونه پرداخته که:زندگی دوتراژدی بزرگ است یکی اینکه "هرچه میخواهی بدست بیاوری"ودیگری اینکه"آنچه میخواهی بدست نیاوری"ومگرغیرازاین است که مایادرتلواسه بسرمیبریم که چیزی رابدست بیاوریم یا افسرده ایم که چراچیزی رابدست نیاورده ایم.گفتی:"چاره چیست؟"گفتم:"دل کندن" دل که بکنی آزادمیشوی دل که بکنی همه زنجیرهای دست وپایت را باقهرپیروزی بریده ای دل که بکنی دیوارهای اسارت فرومیریزددل که بکنی تازه میفهمی بزرگی مفهومی نیست که همیشه با تائیددیگران ویابابدست آوردن تحقق یابد،گاهی دربزنگاههای زندگی بزرگی باازدست دادن چیزهای بزرگ امکان پذیرمیشودلازم نیست مالک باغ بود،میتوان به نسیمی هم که ازباغی میوزددل خوش داشت وخوشبخت بود.مگرگنجشکان مالکندکه هرغروب به شاخ درختی سرزیرپرکرده می خسبندوسحربه زمزمه شادوسرخوش شور،زندگی ازسرمیگیرند

نظرات 4 + ارسال نظر
پگاه شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:22 ق.ظ

اگر می‌خواهی نگهم داری دوست من
از دستم می‌دهی
اگر می‌خواهی همراهی‌ام کنی
تا انسان آزادی باشم
میان ما همبستگی از آن گونه می‌روید
که زندگی ما هر دو تن را غرق در شکوفه می‌کند.

من تورا
آزادترازنسیمی که میوزد
می خواهم
سربه گریبان ترازمرغی که برشاخ ساردرخت اعتماد
درجزیره دورددستی
سرزیرپرخوددارد
تورابرای خودت میخواهم
حتی اگردرکوی من گذرت نباشد
حتی اگربه بام بلندخانه ی دل من ننشینی
توراآزادمیخواهم
تا باعبورسرافرازت
همه ی شکوفه های باغ خیزرانیم رابه پایت بریزم
تورا به هم بستگی باخودنمی خواهم
که خوددلبسته ی توام
دلبستگی از هم بستگی بهتر است
تحمل رنج دلبستگی کارعشاق است
که حتی تارهای حریرهمبستگی را
به گردن ودست دوست روانمی دارند.

شیرین یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:03 ق.ظ

بگو دوستم می داری تا زیبا تر شوم!
بگو دوستم می داری تا انگشتانم مطلا شوند
و ماه از پیشانیم بتابد!

بگو دوستم می داری تا زیر و رو شوم!
تبدیل شوم به خوشه گندم یا یکی نخل!
بگو! دل دل نکن که دل
دل دل را نمی پذیرد!

بگو دوستم می داری تا به قدیسی بدل شوم!
بگو دوستم داری تا از کتاب شعرم کتاب مقدس بسازی!
تقویم را واژگون می کنم اگر تو بخواهی!
فصل ها را جابجا می کنم ،
امپراتوری زنان را بر پا می دارم اگر تو بخواهی!

بگو دوستم می داری تا شعرهایم بجوشند
و واژگانم الهی شوند!
عاشقم باش تا با اسب به فتح خورشید بروم!
دل دل نکن!
این تنها فرصت من است تا بیاموزم
و بیافرینم!

دوستت دارم
دوست داشتن حرفه ی منست
تنها سرمایه ای که به پایت میریزم
یکبار وبرای همیشه بشنو
بی باک میگویم
دوستت دارم
بیشترازدیروزوکمترازفردا

شیرین دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:49 ق.ظ

با گوش جان شنیدم و به خاطر سپردم برای همیشه.

ممنون

شیرین چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ق.ظ http://sz1.blogfa.com

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه.

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالها هست که در گوش من آرام ،
آرام
خش خش گام تو تکرارکنان،
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا،
- خانه کوچک ما
سیب نداشت.

خانه ی شما شیرین ترین سیب عالم را دارد
این شعرمصدق را بسیار دوست دارم
با ادب واحترام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد