یاد ِتو!
این بارهم دراوج اندوه تنهائی هایم لبخندتو تصویرشکوفه های بهاری رابرسطوح هندسهی حزن انگیزاین اتاقک دلگیرنقش میزند.دیگرتنهانیستم،نسیم ترنم صدای گرم توبرزورق یادبودهایت برزلال روان ذوق واشتیاق وتمناوهمه وهمهی هوسهایم پرده های پرغبارحزن انگیزترین غم نامه های فراموشی راازپنجره هاپس میزند.دراین کوچهی پریاس با حقارت انزوایش با دیوارهای بلندی که مراازتودورمی کندکولباری ازغم به دلم میریخت اگریادت بامن نبودتنها افسوس من این است که درتعجیل صبرسوزمن کودک بازیگوش اشتیاق فاصله های بلندرا با گامهای کوچک طی می کند.
کسی به خواب من نزدیک میشود،
پلک میگشایم،
چراغ روشن میشود
و دستی از انتهای جهان،
دستگیره را میچرخاند...
در این اتاق ساکت تاریک
هر گاه من یاد تو را شعر میکنم
نوری به تار و پود هوا رنگ می زند
از تاج آفتاب خدا زرنگار تر
۰(مشیری)
بیتای بی همتای عزیز
با سلام
نمیدانم به خورشید که لینکش در خیزران هست رفتی ودردستی هدیه ای را که برایت گذاشته بودم دیدی
ممنون از حضور گرم ومهربانت
منهم در دلگیری حجم اندوهباراتاقم
برتمانی سطوح خاکستری هندسه ی آن
یاد قشنگ تورانقش میکنم
ودرآوندهای آبی فکرم
هستی سیال تورا جاری می سازم
شاید روزی از پس این ابرهای سترون ودلگیر
رنگین کمان حضورت
سربرکشد به افق های دوردست
واززمین تشنه
دسته دسته شقایق بروید
با سلام ادب احترام ومحبت بی پایان
ژانوس محترم
این شعر و پاسخ زیبایتان اینجاست هیچ جا نپریده
آن قاصدک قشنگ را نیز دیدم و بابتش در خورشید از شما سپاسگذاری کردم
با محبت
بیتای بی همتا
ممنونم که آمدی ومرااز اشتباه درآوردی
با ارادت ومحبت بی پایان