چهره ی آدمی

چهره‌ی آدمی

نمیدانی چه جانی میکندم که چیزی برای گفتن به توداشت باشم.

ازین کتاب به آن کتاب میرفتم دردشت بیخوابیهایم

نمیدانی وقتی ازشنیدنم چهره ات به تبسم شادی میشکفت چه احساس

خوشی به من دست میداد.

یادت هست روزی گفتی :

"چطورمیشودچهره‌ی آدمی راتصویرکرد؟"

گفتم:

"ازراههای گوناگون ِبیان به هرزبانی میتوان چهره‌ی به شدت متغیر وسرنوشت های بی نهایت آدمی راتصویرکرد،مشروط براینکه این تصاویردرراهی برصخره ای درچشم چشمه ای که گلوی تشنه ای راسیراب میکندنقش بندندوگرنه هرنقشی همچون شعاعهای فروزان ستاره‌ی پرنده ای درآسمان محوونابودمیشودوعمری کوتاهترازعمرحباب های سرگردانی رامیابدکه ازبارش باران برسطح آب چشمه وبرکه ایجادمیشوندکه چون چشم فرومیبندند دیگرهرگزاثری ازآثارشان باقی نمیماند"

حالاچی .کجامیتوانی دلسپرده به عشقی رابیابی که صمیمانه تورادوست داشته باشد.دلم برایت میسوزد.