تولدت مبارک

تولدت مبارک

پریروزتوبیست وسه ساله شدی.نه،من وتوازین لحاظ باهم آنچنان فاصله ای نداریم،آنوقت هم آنچنان فاصله ای نداشتیم.

یادت هست درابرهای نزدیکی های قله‌ی سبلان بودکه گفتی:

"درآرامش یک صبحدم بهاری به دنیا آمده ای" ومن گفته بودم:

"دریک نیمه شب طوفانی اواسط پائیزمادرم راازدردزایمان نجات داده ام"

گفتی وگفتم ،خندیدی وخندیدم ولی آنچه نگفتی ونگفتم حس اندوه درک فاصله‌ی تفاوت شرایط این دوزایمان بود.مگربراساس کلک قضانگفته اند:

"همیشه فاصله ای هست"

خوب،بود،خوب،هست ولی آنوقت شوروهیجان رسیدن به قله نگذاشته بودرنج آتی حاصل ازین فاصله راکه منجر به عدم درکمان ازهم میشدخوب مزمزه کنیم،بچشیم وبفهمیم وراهی برایش پیداکنیم تازه مگرازدست فهمیدن برای حل دشواریهای رفتارهای آدمی کاری ساخته است؟میدانی درذوق زدگی فتح قله،یکباره تیغ تیزنیازپرده های حریرخیال رادریدومابی توجه به طوفانی که درراه بوددریچه های گلبن تن رابه روی هم گشودیم ومگرآغوش گشوده وبی منت مطمئن ترین مامن دنیا نیست؟هنوزگونه های سرخت رابه یاددارم هنوزگرمی شراب شادی حاصل ازباتوبودن رادررگهایم حس میکنم.بگذاریکباردیگرهم برایت بنویسم که:

" همیشه بزرگی آدمها به داشته های آنهامربوط نمیشودگاهی بزرگی افراد درچیزهای بزرگی معنی میشودکه ازدست داده اند.داغ چیزهای عزیزبه دل میماندتایادش برای همیشه جاودان بشودوغبارفراموشی روی آن را هرگزنگیردمن خودراازین حیث بزرگ حس میکنم.توچه؟"