اصراربیهوده درتغییرحالت ناکسان!

اصراربیهوده درتغییرحالت ناکسان!

گفتی:"چرااصراری برای ایجادتغییردردیگران نداری؟"

گفتم:"دُرشاهواردانائی رابایددرکف مشتاقانش نهاد.این حماقت باراست که تو به اصراربخواهی درکسی تغییرایجادکنی که اوخودبه هیچ وجه طالبش نیست.یایادنمیگیردیایادمیگیردویادگرفته اش میشودچراغی دردست دزدودرهرصورت چنین کسی تورا"اول دشمن" میشود.مگرنشنیده ای سعدی گوید آن اندازه که داناازنادان دررنج است نادان صدباربیشترازدانادرگریزاست"

گفتی:"چنین چیزی درادبیات کهن هم هست؟"

گفتم:"جزآنچه ازسعدی برایت گفتم نمونه‌ی دیگری هم دریاد دارم که البت مراازخاطررفته است که گوینده اش کیست.هرچه هم درنگ میکنم به خیالم نمی افتدولی اونیزدراصراربرای یادگیری جاهلانی به این نتیجه میرسدکه (ماهمی خواستیمی کیشان(که ایشان)ازذلت وادباروقعربه ارتفاع برکشیم وبزرگ گردانیم،نگوکه غوکان رازندگی درلای ولجن ِجوی های خُردخوش آیدکه بزرگی دریامرایشان رانه تنها خرسندنگرداند،بل ازآن هراس یاوند(یابند)..."یادت هست؟