خودکشی!

خودکشی

آنروزهاهم مثل این روزهاخودکشی زیرپوست جامعه مورمورمیکرد،روزی نبودکه نشنوی کسی خودراآتش نزده حلق آویزنکرده وسم نخورده باشد.

خوب،یادت هست؟آن روزروی یکی ازمرتفع ترین یالهای پریشان زاگروس میرفتیم ومیرفتیم،روبه بالا،کوه ماوماکوه شده بودیم.ازخودکشی میگفتیم وحکم همیشگی من که:

"وقتی زندگی تابع آنچنان قوانین پستی شده باشدکه ریسمان صبررابِبُرَدخودکشی به عنوان خروج ازدریچه‌ی اضطراری خانه‌ی آتش گرفته قابل توجیه است."

گفتی:"این که ساده است."

رسیده بودیم به لبه‌ی پرتگاهی که اگرقوچی درفرارازدست عقابی ازآن سقوط میکرد،تکه‌ی سالمش میشدگوشش!

گفتم:"به همین سادگی،خیلی هامیخوان توبمیری.اگه میخوای بمیری کارسختی نیست میتونی ازهمینجا خودتو بندازی پائین ولی خوب این سبب میشه که اون خیلیا ذوق زده بشن.اگه میخوای نمیری نمیر،این اون خیلیارودق کش میکنه.این سنت دیرپای گله‌ی گرگهاست!"

خندیدی،نخندیدی؟این روزهاهم میخندی؟!دلم برایت میسوزد!