علاج تنهائی وعشق به زندگی!
گلهانمیخواهندبمیرندمگربرای آزادی واین خودعالیترین شکل بیان علاقهی گلهابه زندگسی است(کامو)
آنچه برما گذشت حکایت تلخ آواره ای است که غرق دراندیشه های دوردست/بی خیال درگذرگاهی خلوت /سگی خفته رالگدمیکند/سگی درآفتاب لمیده وکسل ازبیخوابی شب وسرگرم اندیشه های سگی خویش/آن دوازجای میجهندوچون دودشمن خونی به هم میپرند/چراکه هردوبه ترسی جانکاه دچارآمده اندوبااین همه چه بسا به زودی آن دویکدیگررادرآغوش کشندونوازش کنند/چراکه هردوتنهاهستند!ودرسرزمینی زندگی میکنندکه اگرکسی کلاهی خریدبایدبامیخ طویله آنرا به وسط سرش بکوبدتادزدآن رانبرد!البته علیرغم اینکه هرگاه دوکوربه هم تنه بزنند هردوزمین میخورند/باالاخره عشق به تداوم زندگی /آنهاراوامیداردبا صداهمدیگررابیابندواززمین برخیزند.