ملولی

ملولی!

نه باورنمیکنم شب نخوابی یاکوهنوردی آن مردقله هاراخسته کرده باشد!ملولی! این کلمه راخودت میگفتی وقتی  کج رفتاری میکردند نسبت به تودرجمعی که هریک یگانه بودندبرایت ومیگفتی خدادرخلقتشان وقت صرف کرده وخودت خوب میدانی که چقدرشادشدم وقتی ازهمان روزهای اول مراپذیرفتی درجمع آن عزیزان دیده بودمت که هرکج رفتاری رامیبخشیدی به سبیل صاف کردنی یابحث عوض کردنی یابه آسمان نگاه کردنی یاراست ومستقیم شراره ی نگاه افشاندنی وبه ندرت زهرخندی اماآتش به جان عزیزت میزدنابخردی ومدعی ئی که به خردت به قلمت ناروائی میکردوقدرنمیشناخت به قول خودت سگ بیداری هایت راندیده بودمت ونمیبینم هرکه به تومی آموخت گرامی نداری حتی کودکی چون مرابگذارراحتت کنم که اگرملولت کرده اندچاشنی کنم نظرم رابه آنچه روزی نوشته بودی برای کسی!

چنین نوشته بودی:

"یکی ازتفاوت های اراجیف وهذیان باسخن خوش دراین استی که وجه نخست بی هیچ اراده وبرداشت عقلائی وعاطفی واحساسی- گاه وگهی ردیف شودی بی هیچ قوام وانسجامی دربیان مقصودومقصدی،درحقیقت فوران خلجانات روح وسیخوسیخوی اندیشه های خام درقلب های بیماراستی واما وجه ثانی که سخن خوش باشدی که اضاف کنم به آنچه گفته اند محصول شجره ی طیبه هنرهمیشگی سخنوردربیان آنچه قصدبیانش راداشته باشدی که ریشه درخرداومی بداردی-پُرهیمنه وسیراب ازچشمه لایزال عاطفه واحساس ومنسجم دربیان آنچه هائی که تازمان سرایشش هیچکس آنگونه که خواست هنروراستی قادربه بیان شاعرانه ی آن نبودستی واین استیکه تابه سرانگشت کشف وتدبیرجهانی درنیافته باشی وجانت به فریادنیامده باشدی آنچه راسخن خوش بخوانی،حکایت ننه قمروبی بی گوزک معروف!وتراوشات دمل چرکینی باشدی که ازغضنفروجوادریشمندیاپرریش وشایدهم بیریشی سربازکردستی وبی روی وریاوبی گمان وگزافه اگربه دادداوری دهمی این بدان جهت بگفتمی که قصدراه صواب کردمی وگرنه کیست که می نداندی ونفهمدی که این سینه چاک عرصه‌ی قلم وکاردربمب گذاری ومین کاری درعرصه های بحث ونظرهم متخصصمی واین مهم رابه منظورحفظ منزلت قلم ودرهم شکستن دهان مدعیان درمکتب پدرمعنویم صادق هدایت درحدوحدودیک سربازشجاع انتحاری درنبردقلم بیآموختمی منتهامرااباباشدی که فرصتهاازدست می بگرددی وازصدمه دیدن مدعی حقیوفقیرپشیمانی ِبزرگواری حاصل آیدمی!"

حال خودبگوجماعت شترگاوپلنگ مگرهدایت را چه کرامت کردند که شاگردش را نصیب دهند!؟