رجاله ها!
یادت هست ازمن پرسیدی"چراوقتی ازدست ِبعضی هاعصبانی می شوی آنهارارجاله میخوانی؟"آن روززیرسایه کاجهای مقابل ساختمان مرکزی قدم میزدیم،بعدازنهاربود،منتظربودیم ساعت شروع کلاسهافرابرسدبه توگفتم:"واژه وقتی رنگ توهین می گیردکه بکاربرندهی آن شرم کندواباکندوجسارت نکندآن واژه رادروصف خودبه کارببردو من به راستی چنین جسارتی را ندارم چه رجاله ها حقیقت عریان رادشمن می دارند،آگاهان درآن هاتشویش ایجاد میکنند.آگاهی،زندگی معمولی رجاله هارادچاردرهمریختگی میکند،خواب حماقت بارآن هاراآشفته می کنداینستکه رجاله هارانمی توانم تحمل کنم."گفتی:"نمونه ای هم برای این نوع آدم هاداری؟"فرصت نبودبایددرهمهمهی بچه هابه سردرس می رفتیم،ولی گفتم:"درکتاب بوف کورهدایت پیرمردخنزرپنزری نمایندهی احمق هاورجاله هاست اوسبب عذاب آگاهان ونابودکنندهی ذهنیت ویژهی آنهاوفناکنندهی آگاهی،دانائی وارزش های والای انسانی است" گفتی:"هدایت را نخوانده ام!"بالاخره خواندی؟حالا چه روزی میگذردکه زندگی تحت تاثیرپیرمردان خنزرپنزری نباتشد؟
|