نبشتن یانانبشتن

نبشتن یانانبشتن!!!

 آنروزرابیادداری که باهم آنچه را عین القضات نوشته بودخواندیم که:

"...هرچه می نویسم پنداری دلم خوش نیست وبیشترآنچه دراین روزهانبشتم هم آنست که یقین ندانم که نبشتن بهتر است یانانبشتن..."

نمیدانم آیامیتوانستی چنین حال وهوائی راحس کنی یانه؟ولی راستش رابخواهی شادمانی حاصل ازباتوبودن نمی گذاشت حس کنم،حس مردی راکه باآنهمه شعوروشرف ودادودانائی که داشت کهنه پرستان می بردنش بمقتل وچه افسوس که برده بودندش!ولی امروزکه تونیستی دلم میلرزدازنوشتن وقلم راکه اینهمه دوستش دارم چون سر انگشت چندش آوردیوقصه هایمان دردستان لرزانم گرفته ام ولی بگذارباشهامت گرگ بیابان هرمان هسه دل بدریا بزنم وبرایت بنویسم که ازقهرمان بازی،معصومیت نمائی وتظاهربه دوستی تو که به بهانه‌ی درک نسل سومی ها کارت به دُم لابگی رسیدبوی گندوتعفن به مشامم میرسید.دیگرتشنه ترازکینه،سیاه ترازانتظار،خسته ترازیاس وچه بساسیراب ترازنفرت بنظرمیرسیدی.میدانی رنج من ازاین استکه چه آسان عبورمان ازراههای ناممکن خیال به هرکجامیرفت ومیرسیدنبایدکارش درنقطه‌ی سیاه پایان به انحراف میکشید!تو خودت را کشتی!کسی را که من بی ریادوست میداشتم تونمردی هنوزهم میبینمت چه خوش خیال باخیل خوش باشان باورداری که همه ی حقیقت را قلنبه درانبان داری!تقصیرتو نیست آخرین جلسه که به کلاس نیامدی استاد منطق فازی را درس دادوتوآن رابی تردیدنفهمیدی این است که به جای رنگین کمان هر چیزوهرکس راسیاه یاسفیدمیبینی.آنروزاستاد گفت:اگریکی به شمابگویدیک راه(آنهم راهی که خودش پیشنهادمیکند)برای انجام مهمی(مثلارسیدن به حقیقت)وجودداردازلحاظ باورمندی وفیزیکی ازاوفاصله بگیریدچه او بدون شک ریگی درکفش یاپوشی درپالان دارد!دلم برایت میسوزد!!!