بخواب

 

 

          

 

بخواب

ای دخترِنازپرورده‌ی بهار،به ستاک پُرشکوفه ‌ی باشکوه عطرآگینی ازنارنجستانهای باغ صفاکیشان ِانسان دوست میمانی که دستان نرم وبلورآجین ِخواب شیرین ِهزاران دخترِعاشق تورادرربوده است،نفس هایت به من رندگی می بخشند.درآن پرنیان سبزی که به تن طنازت داری تجلی حجم ِوهم آلودومرموزی هستی به لطافت نسیمی که از هفت دریابه ساحل ِانتظارهای من میوزی وکوچه باغهای خیالم رابامرواریدهای گنجینه‌مملوازوفاوصفایت ستاره باران میکنی،انبوه گیسوان بلندت باآن تارهائیکه گوئی ازتارهای حریری آسمانی بافته شده برچهره‌ی مهتابیت ریخته ودرکنارت روی تختخواب افشان است،تردیدندارم که دستی غیبی مادونفررادروجودواحدی بهم پیوندداده ودرروز مبارکی تقدیر ِمان رابهم گره زده.بگذارازرنگینه های رویاهایت رنگین کمان ِشادمانیهایم رابردروازه‌ی جهان برفرازم،تاصبح ِروشن وآرام وآبی امیدهای کودکانه خوشترازخواب ِنرم ِابریشم های بافته‌ی سرزمین چین خوش بخواب تامن خوابهای خوش تورابرتارک بلند ِدیوار ِبلندذِهنم نقاشی کنم."تاازتوابدیتی بسازم"