نفهمیدن
چه بداست نفهمیدن،چه بداست کژفهمی وچه غم انگیزاست که تشنهی فهمیدن باشی وره گم کرده سربه دیواربلند ناچاری وسترون ِبی بضاعتی کوفتن بویژه آنگاه که درشعله های اشتیاق میسوزی که کیستی وچیستی؟ازدل کدامین ذرهی هستی ودربطن بی قرارکدام رویدادابرآلوددرکدام سرزمین سربرکشیده ای؟وندانی وندانی وندانی چه اندوهباراست تاریکی کژراهه هائی که رهروانش می روندبرومند ودلیروسیاه موی وبرمی گردندبا قامت خم شده پشیمان وحیران باموی سپید
|