دل نوشته

دل نوشته!

چی؟؟؟فراموش کنم؟؟؟

این کلاه گذاشتن سرِفرزندِبرومندِخردنیست که ازیک پسرک ِشرقی ِدرون نگرِعمیق ِلجوج ِتک منو ِیک دنده‌ی معجب ِخیره رای ِسرتیزِسبک پای که هردم هوسی می پزدوهرلحظه رایی میزند وهرروزیاری می گیردکه بی عشق وعاشقی وی را زندگانی ممکن نباشدباآن ذخیره‌ی واژگانی غنی حافظه‌ درخشان ِحساس وحسود که پیوسته غبارِوهمی دردل واندوهی درچشمان وداغی نفس ِتب داروآه های آتشین که لبهایش راسوزانده وبایک جغرافیای خیال بی حدومرزِبیکران ِانسانی که به فراوانی وپیچیدگی طبع ونظر چون پیاز لایه برلایه وپوست برپوست فرزندروز وروزگارِناسازوناهمواری است که سراسرتاراج خزان است درنکبت ودربدری ِبغض آلودِستاره هاواشک ریزان حزن انگیزشبنم درچروک خوردگی آئینه هاگیرم نه در واقعیت ِعریان که دررویائی وسوسه انگیزازاوبخواهی که فراموش کند؟؟؟وندانی وقتی فراموشی روی دیگرِسکه یادآوری است وقتی درهندسه‌ی فضائی ِذهن فعل وانفعال فراموشی برمداریادآوری میچرخدفراموش کردن چه ادعای بیهوده ای است ؟آخرچگونه میتوان قطارِافسارگسیخته یادگیری راوادارکرد تادرایستگاهی به هربهانه ای بایستدتا تو بسته های خاطراتی را که ازموزه‌ی تخریب شده ای ربوده ای پائین بیندازد؟؟؟تازه آنهائی که سرشان به تنشان می آرزد میگویند:"می بخشم ولی ولی ولی فراموش نمی کنم!"