خلوت نوشته
"...درنوشته های هرخلوت نشینی پژواکی ازبیابانهای تهی به گوش میرسد..."
(نیچه)
"...ورقی فرض کن که یک روی درتویک روی دریار،یادرهرکه هست،آن روی که سوی تو بود خواندی،آنروی که سوی یارست هم ببایدخواندن..."
(مقالات شمس)
بدون تردیدمن تنها کسی نیستم که درراه ِبرپایداری بهشتی برزمین این گوی ناپایداروسرگردان شکست خورده-محاکمه ومحکوم می شوم- اما،شایدوفقط شایدبه جرگهی محدودافرادی تعلق داشته باشم که ازآنچه کرده اند ناراضی پشیمان وسرافکنده نیستند- پیوسته محکومان ازیکتاوبلندنگری است که به کوتاه نگری میرسندبنابراین فرض ِدیروزازامروزبهتربوده یافرداازامروزبهترخواهدبوددرست جزهمان باورهای رعشه آوروشگفت انگیزی اندکه بدانهامشکوکم به هرروی تاریخ توالی فصول نیست چشم اندازهای گاه کمترشادوگهی بیشتراندوهبارومحتوم بی بازگشتی هستند- باچنین دریافتی است که روزی بی هیچ خیره سری وخفت رای ونظرگفته بودم:نالهی آب ازناهمواری زمین است واینکه اگرهمهی رشته های دنیاپس ازگسیختن قابل ترمیم باشدرشته محبت یک استثناست که اگرگسیخته شدغیرقابل ترمیم خواهدبود.
این روزهاازپس پشت تاریک خاطره های انباشته درتاریکخانهی ذهنم تابلوِ"گرگهالب پنجره"اثرلیمونسورابا همان بی پروائی معلق بین نقاشیهای زنده سبکهای کلاسیک وامپرسیونیسم به خاطرمی آورم.دراتاقی کودکانی هراسان ووحشت زده چشم به گرگهائی دارندکه با چشم های گرگرفتهی سرخ زبان های سرخ ترودندانهای پیداازپنجره سرک میکشند.شگفت آنکه دیدن گرگها درتقابل باهراسی که درکودکان ایجادکرده است برای ما لذت بخش است آیا آن هراس واین لذت ریشه درواقعیت وضع کودکان وتصورحاصل ازآن درعدم واقعیت برای ما ندارد؟وآیا زندگی ماآدمها نتیجه تعویض فرضی بین واقعیت وعدم واقعیت کودکان وبینندگان این اثرتابناک نبوده است؟
ومگرنه اینکه:
"...سویهی شاعرانهی یک اثرآشکارکننده عنصرنادیدنی آن است..."
|