آخرین روزها

آخرین روزها

...ازآن آدمهائی شده بودکه سرانجام پی می برند:"حال که این همه امکان برای دروغ گفتن فراهم است چه لزومی دارد به حقیت بسنده کنند؟"

اوبه توده ای ازتکه های نامربوط تبدیل شده بود،پازلی که قطعه هایش باهم جورنمی شدندبه همین خاطربه سوالی واحدجوابهای متعددمیدادمثل خرچنگ ازهفت سرراه میرفت.

بنظرمیرسیدپیوسته می کوشدچیزی راپنهان کند.شایدبیش ازاینکه به فکرآزار کسی باشدبه دنبال راهی برای رهائی خودبود.

ازبس کارمهمی انجام نداده بودکارش به خودویرانگری بی دلیل کشیده بود دلش می خواست بالاخره به کاری دست بزندکه به مناسبت وقوع آن خودش رازنده احساس کند.این علت همه قیقاج رفتن هایش بود...