میناومینو آن روز شعری رازیرلب میخواندم گفتی: ( ازکیست؟) گفتم: (عارف قزوینی) گفتی : (که بودوچه کردوچه شد؟) گفتم: (شاعرملی ماازعهدقاجارتا سلطنت پهلوی اول زیست وتصنیف وترانه ساخت خواند ونواخت که خودگفته بود: خدابه من سه چیزداد:صورت زیبا.خط خوش وصدای دلنشین مثل همه ی هنرمندان وطن مغضوب رضا خان قرارگرفت وبه همدان تبعیدشد.درانزوای دره مرادبگ همدان بادوتوله سگش به نام میناومینو زیست تامرد.شعری که ازاوآن روز خواندم این بود: حالا همه اش را به یادندارم.آنچه درخاطردارم برایت مینویسم) دیگردلم هوای پری رو نمیکند جزهمسری به کاسه ی زانو نمیکند آن دل که ازتو بازگرفتم به نزدسگ انداختم بیاوببین بو نمیکند دیگرزترس عارف ومیناومینواش یک بی شرف عبورازین کونمیکند بازم دلم برایت میسوزد |