الماس گفتی: (میخواهی چه باشی؟) گفتم: (میخواستم الماس باشم سخت وشفاف) گفتی: (تو هستی) گفتم : (نه نتو انستم الماس باشم.لازمه ی الماس شدن خوش بینیست) گفتی: (خوب خوش بین باش) گفتم : (میخواستم خوشبین باشم ولی دیدم اگرخوشبین باشم این حقیقت دردآورراندیده گرفته ام: که روزی که خدابشرراازگل آفرید.چشمانش را به قهردرید این چشم دریدگی بشرنمیگذاردخوش بین باشد به همین دلیل است که دلم برای همه ی چشم دریده ها میسوزد.فرق هم نمیکند.من تو او وهرکس... ما جماعت چشم دریده ای هستیم) |