بازهم گفتی... میدانی-عشق امکانیست که کسی به فردی میدهد تاپادشاهی کند.حتی اگرشده درقلمرووجودیک نفر! واین امکان فراهم نمیشودمگرآن کس چیزی بگوید که بنددل رابه لرزه های زلزله ی عشق طوری بلرزاند که آدمی راوادارکندکه بنددل ازمیخ دیوارستبروسیاه جهنم برکند وبه گردن آن کس بیندازدکه راه به باغ هزاردرعشق دارد درین باوربودم که تو در دلتنگ ترین غروبهای دنیا به من گفتی: (توآن ستاره ی دنباله داری که هرهزارسال برمنجم کوری دست میساید.) ومن به تو گفتم: (من نه تو-آره تو آن ستاره ی دنباله داری که هرهزارسال برمنجم کوری دست می ساید) واین همزبانی کارخدای عشق است |