غروب

 Picasion.Com 

غروب 

غروب بودقبلابه توگفته بودم وقتی برای اولین باربه  

مادرگفتم: 

غروب رادوست دارم

 گفت: 

(هرکس غروب رادوست دارددل دردمندی دارد

هرگز نفهمیدم بین دل پرشروشورمن که پیوسته چون آتشفشانی 

میخروشدوآتش می فشاندودردمندی چه نسبتی است. 

ولی حالا فکرمیکنم که شاید منظورش این بود 

که اگردلت ازین هم آتشفشانی ترباشدهستندکسانی 

که آن را به زمسانی تبدیل کنندتا سرمایش تامغز استخوانت 

نفوذکند.آخه یه روزازروی تمسخربه مدعی عشقی گفته بود: 

(سری که عشق نداردکدوی بی بار است 

لبی که خنده نداردشکاف دیواراست

حالا درآن غروب بود که گفتی: 

(بازم غروب رادوست داری؟

گفتم: 

(دلبستگیم به آن بیشترداردمیشود

گفتی: 

(وقتی زندگی سراسرغروب شودچه بایدکرد؟

گفتم: 

(بایدبه فکرعروسک پشت پرده ای بود

گفتی: 

(عروسک؟پشت پرده؟

گفتم: 

(آره

گفتی : 

(منظورتو نمیفهمم

گفتم : 

(عروسک پشت پرده یکی ازداستانهای 

کوتاه هدایت است.برایت می آورمش

وزندگی هیچگاه فرصت ندادآنرابرایت بیاورم.کاش میشد 

به هرحاال نشدوسرانجام من ماندم وجستجوی یک عروسک پشت پرده 

که اگرراوی داستان کوتاه هدایت آن را یافت 

من هرگزآن راهم نیافتم 

نیست جستجو 

بیهوده 

ا 

س 

ت 

حتی 

ی 

ک 

ع 

ر 

و 

س 

ک 

پ 

ش 

ت 

پ 

ر 

د 

ه 

http://www.sokhan.com/hedayat/aroosake_poshte_pardeh.pdf