یادت هست دیگری...

یادت هست دیگری... 

ازکوه آمده بودم تو به خاطر سرماخوردگی نیامده بودی 

بهاربودوتو میدانی درین فصل عاشقان چه حالی دارندیکراست به 

دیدنت آمدم ودسته ای ازگلهای ریزفیروزه ای 

به دستت دادم . 

گفتی :(چقدرقشنگ!) 

ولی نپرسیدی چه گلی است.آن گلهارابه منظوری 

به تودادم فکرمیکردم میدانی چه گلیست 

آن گلها گل(فراموشم نکن)بود.

نمیدانم اگر میدانستی ویامیپرسیدی درآنچه بعداپیش آمد 

تغییری ایجادمیشد؟ 

من فراموش نکرده ام نمیتوانم فراموش کنم 

توچه فراموش کرده ای؟