سحرازحنجره‌ی نسیم بشنو

سحرازحنجره‌ی نسیم بشنو

تورقص سراب بودی برای فریب دادن عطش کهنه ام.

به لبهای خشک وچشمان خسته وسوخته‌ی غبارغم گرفته‌ی

عاشقم هرگزرحم نکردی.

تومیدانستی من اگرپنجه‌ی سوزان اشتیاق از

چیدن سیبی پس بکشم بدان برنمیگردم

حتی اگرآن سیب به شاخه‌ی درختی ازباغ خداتعلق داشته باشد.

یادت هست گفتی:"مرامیخواهی؟"

گفتم:"آری میخواهمت"

گفتی:" چگونه ام میخواهی؟"

گفتم:" من توراآزادترازنسیمی که میوزدمی خواهم

سربه گریبان ترازمرغی که برشاخساردرخت اعتماد

درجزیره دوردستی آرام سرزیرپرخوددارد.تورابرای خودت میخواهم

حتی اگردرکوی من گذرت نباشدحتی اگربه بام بلندخانه‌ی دل من ننشینی

توراآزادمیخواهم تاباعبورسرافرازت همه‌ی شکوفه های باغ خیزرانیم رابه پایت بریزم تورابه هم بستگی باخودنمی خواهم

که خوددلبسته‌ی توام دلبستگی ازهم بستگی بهتراست

تحمل رنج دلبستگی کارعشاق سینه چاک است که حتی تارهای حریرهمبستگی رابه گردن ودست وپای دوست روانمی دارند"

یادت هست نگاهت کردم!بوجدآمده بودی.وقتی به وجدمی آمدی

چشمهایت برق میزد.کشته‌ی برق آن چشمهابودم

هنوزهم هستم ولی همه اش یاداست

همه اش خاطره است.توخیلی دوری

ازین دوری میترسیدم.ولی

هرچه خودم رابه تو

نزدیکترمیکردم

ازتودورتر

میشدم

دور

به

د

و

ر

ی

ا

م

ر

و

ز

واین غم انگیز است.

میدانی که این حرمان رامن تاب می آورم

ولی توزیربارش

میشکنی

دلم برایت

م

ی

س

و

ز

د

!