فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

حکم

حکم 

...آن روزهاازمجرمی سخن میرفت که دستش را به خون کسی 

آغشته کرده بود.مجرمی که سالهابه درستی زیسته بود 

اگرچه همه چیز برعلیه او بودولی همه حتی 

قضات هم درمورداودردودلی به سرمیبردند 

گفتی: 

اگرتو قاضی بودی چه میکردی؟ 

گفتم: 

هیچوقت به قضاوت تن نخواهم داد 

گفتی: 

 چرا؟ 

گفتم: 

هیچکس نمیتوانددرباره ی یک مجرم حکم کند 

مگراینکه تشخیص دهدخودش هم به اندازه ی همان 

شخص که روبریش درمقام مجرم ایستاده مجرم است 

وشایدبیش ازهمه ی انسانهابه خاطرآن جرم سزاوارسرزنش است 

کسی که این رامیفهمدمیتواندقاضی باشد 

واین کارازمن ساخته نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد