فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

شکوه

شکوه 

نه 

شکوهی نداردداما ضعف زبانیست  

که دوکلمه بایک املا دوشکل تلفظ میشود 

ودومعنی ایجادمیکندومگربدبختی های این زبان  

حرامزاده ی مادرقحبه ی شلخته یکی دوتاست؟این زبان وبدبختی 

هایش مثل بدن انسان فرو افتاده از 

بلندائیست که چنان درهم شکسته که به هرکجایش دست بزنی 

ازدردناله اش به آسمان بلندمیشود 

نه شکوهی(به ضم شین)ندارد 

تا دلت بخواهد شکوه(به کسرشین )است 

ومگردرین روزهای خاکستری ونمناک 

ازدوستی که نیست وبه تو بدکرده است جائی جز 

شکوه وگلایه باقی میگذارد؟ 

ومگرآدمی توپ گله رابه زمین کسی نمی اندازد 

که همیشه برایش عزیز بوده است؟ 

توپ توی زمین توست 

چه میکنی؟ 

دلم برایت میسوزد

نظرات 2 + ارسال نظر
فروزان شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:36 ق.ظ

شکوه می کنم
با زبان دل
ناله های زیر
ناله های بم
داد می کشم
با نگاه نور
قصه های شور
قصه های غم
خسته می شوم
با همه وجود
با تب و جنون
از همه ستم
باز هم دلم در
نگاه شرم
چکه میکند
باز هم به تو تکیه میکند

ستاره ی خاموش یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ب.ظ

از دست عزیزان چه بگویم
گله ای نیست
گر هم گله ای هست
دگر حوصله ای نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد