فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

بازهم گفتی...

بازهم گفتی... 

میدانی-عشق امکانیست که کسی به فردی میدهد 

تاپادشاهی کند.حتی اگرشده 

 درقلمرووجودیک نفر! 

واین امکان فراهم نمیشودمگرآن کس چیزی بگوید 

که بنددل رابه لرزه های زلزله ی عشق طوری بلرزاند که  

آدمی راوادارکندکه بنددل ازمیخ دیوارستبروسیاه جهنم برکند 

وبه گردن آن کس بیندازدکه راه به باغ هزاردرعشق دارد 

درین باوربودم که تو در دلتنگ ترین غروبهای دنیا 

به من گفتی: 

(توآن ستاره ی دنباله داری که هرهزارسال برمنجم 

کوری دست میساید.)  

ومن به تو گفتم: 

(من نه تو-آره تو 

آن ستاره ی دنباله داری که هرهزارسال برمنجم کوری دست می ساید

واین همزبانی کارخدای عشق است

نظرات 6 + ارسال نظر
دستهای کیهانی پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:15 ب.ظ http://www.uh.persianblog.ir

هیچ اکتشافی برای آن منجم که با چشم جانش می بیند نه چشم سرش، لذت بخش تر از ۱۰۰۰ سال انتظار برای حس
ستار ه اش نیست که نیست !
و هییچ توسنی به گرد دل از بند رسته نخواهد رسید .

دوستت میدارم ژانوس جان یادت هست؟

بی نام جمعه 27 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:16 ق.ظ http://binam62.blogsky.com/

خدای عشق؟
حرفهای قشنگی زدی

فروزان دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ب.ظ

گفته بودی که عشق عشقه است
می پیچد به دامان درخت
و درخت طناز همه جا به اسم میخواند عشقه را
می پیچد درخت در این عشقه
به او روح دهد
روح گشتن
پیچش و همه جا می خواند او را با تن
عشق شعله ور است
درخت در سوختنی پر معنا
دل می بازد به سوختن و دل باختن
چو شود خشک و سراسر بی نور
دلش سردابه ای از خاطره خواهد بود
و تبر با چه قدرت می شکند
تن تبدار ش را
و کنون درخت هر جا که باشد خاطره خواهد بود
نیمکت میز و یا برگه یک دفتر خالی

فروزان پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:15 ب.ظ

پشت یک تالاب و مرداب
پشت هشتی دل خانه بی بی های نور
آمده بود بیدارم کند
چشم چون باز کردم
به دهانش کشیده شدم
وای چه میدانی در دل آن ماهی خون آشام
چه دریای سرخی بود
و مرا بلعید
با خود برد
و من در دلش حل میشدم
و باز هم حل می شوم
دهنم مزه تلخی دارد
شاید این تلخی از زهر حسی بود که بهم داد
آری من دردل آن ماهی بد ذات شرور
پر بودم از دلتنگی
و می دانستم که تمام شده ام
و لی حس زیبایی مرا به دیواره دلش آویخت
حالا من سراپا خون و لخته شده ام
ولی سرخم و این سرخی مرا به دشت شقایق ها میبرد

فروزان چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:23 ب.ظ

درختی هستم
تک درخت وتنها
که آسمان در بر خویش گرفته است
برگ مرا
شاخ و آوند مرا
در عطشی دلچسبم
و تو نمی دانی که من
در ابر شناورم
هزاران ذره شبنم بوسه بر تنم می زنند
و من از رد پای بوسه ها بر تنم
جوانه می زنم
سردی زمستان را حس نمی کنم
در هاله گرمای تو
جوانه میزنم
شکوفه می دهم
ببین مرا که غرق شکوفه ام
خورشید به من نزدیک است
می تابد در بن شکوفه ها
در بن هر شاخ و
دگر نیست کسی
که مرا از تو جدایم بکند

فروزان چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:27 ب.ظ

خانه ات خانه آواز من است
خانه رویش احساس
و همان جاست که من دوباره
دل به آسمان سپرده ام
دلگیر نشو اگر
هر لحظه و هر آن
برایت از دل می نویسم
دست خودم نیست
هر آن آسمان دلم
ابری است
می بارد
و نمی توانم جلوی ریزش باران را بگیرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد